
مكاشفه حضرت امام حسين عليه السلام
نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان
ديده حقّ بين حضرت حسين عليه السلام در مكاشفهاى در سحرگاه شب عاشورا حقيقت اين دو گروه متضاد را مشاهده كرد، و بر اساس مكاشفه آن حضرت از گروه حقّ، تعبير به گروه آسمانى، عرشى و ملكوتى، و از گروه باطل به عنوان زمينى ياد شده است:
حضرت حسين عليه السلام را در سحرگاه شب عاشورا خواب فرا گرفت، چون بيدار شد فرمود:
«سگهايى را ديدم كه بر من حملهورند، در ميان آن ها سگ چند رنگى بود كه شديدتر بر من تاخت. گمانم آن است كه آن كه مرا مىكشد و خونم را مىريزد، پيكرش پيس باشد!!
و پيكر شمر چنين بود.
سپس جدّم رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود:
فرزندم! تو شهيد آل محمّد هستى. سماواتيان و آسمانيان ديدار ترا به يك ديگر مژده مىدهند، فردا افطارِ تو نزد من خواهد بود، شتاب كن و زود بيا، درنگ روا مدار...» «1» حسين عليه السلام فرمان جدّش را اطاعت كرد، درنگى نكرد و شبى نگذشت كه به سوى نياى بزرگوار شتافت.
دو مكاشفه بود و دو نمايش حقيقت.
مكاشفه نخستين، پرده را برداشت و حقيقت دشمنان حسين را برملا كرد، سگان درّندهاى كه پيشرو آن ها سگى متعفّن و پيس بود، سگى كه درونش بر برونش اثر گذارده و او را مجموعهاى از لكّههاى ننگ نشان مىداد.
سگ درّنده، سمبل ظلم و بيدادگرى است، سمبل تعدّى و تجاوز و ستمگرى است.
سگ درّنده، بجز آكنده كردن شكم از گوشت و پوست و استخوان ضعيفان، كارى ديگر از وى ساخته نيست.
اگر بخواهند مجسّمهاى از ظلم بسازند، شايستهتر از سگ درّنده نمونهاى بهتر و برتر يافت نمىشود؛ به ويژه اگر مجموعهاى از لكّههاى چركين ننگ باشد.
دوّمين مكاشفه، نمايش دوستان حضرت حسين عليه السلام و نشان دهنده راه او و تقديرنامهاى از مقام مقدّس حضرت حقّ است، كه به وسيله پيامبرش براى حسين فرستاده شده است. چنين كسى شايسته است كه آسمانيان، سماواتيان و ملكوتيان اشتياق زيارتش را داشته باشند.
سطح فكر زمينىها، پايينتر از آن است كه حسين را بشناسند، زمينى حسين را به قتل مىرساند، آسمانى حسين را بالاى سر جا مىدهد.
هنگامه كربلا، نبرد ميان زمينى و آسمانى بود، حسين رهبر آسمانيان! سپاه حسين همه آسمانى و پرواز آن ها به سوى آسمانها بود.
كربلا، دروازه و راه بهشت شد، و كاروان كربلايى به رهبرى حسين بهشتى شد.
يزيد، رهبر زمينىها بود، همه را با خود به زير زمين برد و به درون دوزخ جاى داد، و كربلا براى آن ها دروازه جهنم و بدبختى در دو جهان بود.
قرآن، براى مردم با ايمان شفا است و رحمت، و براى ظالمين دمار و خسارت، و كربلا يكى از مظاهر قرآن است.
حسين، رهبر آسمانيان بوده و هست، و كسى كه راه حسين را بپيمايد به آسمان خواهد رفت، به بالاتر و بالاتر، تا برسد به جايى كه در وَهم نيايد و حقيقتش از تصوّرش برتر باشد، زيباتر باشد، شيرينتر باشد «2».
ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام
حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام در قسمتى از خطبه 133 نهج البلاغه به جهل و كور دلى زمينيان كه عامل شقاوت و بدبختى آنان در گذرگاه حيات و علّت عذاب ابدى آخرت براى آن هاست، اشاره مىكند، و به بينايى و بصيرت آسمانيان كه معلول توجّه آن ها به نبوت و امامت و دقّت در آيات كتاب الهى و عاملى براى سعادت دنيا و آخرت آنان است آگاهى مىدهد.
وَانَّما الدُّنْيا مُنْتَهى بَصَرِ الْاعْمى، لا يُبْصِرُ مِمَّا وَراءِها شَيْئاً، وَالْبَصيرُ يَنْفُذُها بَصَرَهُ، وَيَعْلَمُ انَّ الدَّارَ وَراءَها، فَالْبَصيرُ مِنْها شاخِصٌ، وَالْاعْمى الَيْها شاخِصٌ، وَالْبَصيرُ مِنْها مُتِزَوِّدٌ، وَالْاعْمى لَها مُتِزَوِّدٌ «3».
و غير اين نيست كه دنيا «مجموعه امور مادى و ظاهرى» ديدگاه نهايى انسان كوردل است، او «از ديدن غير دنيا محجور، و» بعد از آن و بالاتر از آن را نمىبيند، ولى انسان بينا و بابصيرت «و آن كه دلش بنور معرفت روشن است»، نگاهش از دنيا به باطن و اعماق آن نفوذ نموده، «و بعد از اين امور مادى بالاتر و برتر از آن را مىبيند» و ميداند كه آرامگاه و قرارگاه ابدى در وراى اين جهان است، پس بينا از دنيا به آخرت سفر مىكند و نابينا به سوى دنياى محض در حركت است، و بينا «براى حيات ابد» از دنيا توشه بر مىگيرد، و نابينا براى دنياى فانى و زودگذر توشه فراهم مىنمايد.
وجود آدمى با آن همه استعدادها و عظمتها كه در امتداد تاريخ از خود نشان داده، و اديان الهى آن ها را اثبات، و حكما و دانشمندان آن ها را توضيح دادهاند، نمىتواند سر از اين خاكدان بيرون بياورد، و مقدارى از مواد پاكيزه طبيعت را به مدفوع تبديل نموده، و مقدارى البسه بپوشد و معادن و سرمايههاى زمين را مستهلك بسازد، و لحظاتى بخندد و لحظاتى بگريد، و ساعت هايى شادان و ساعتهاى ديگر اندوهگين گردد، روزى پيروز و روزى ديگر با شكست مواجه شود، و سپس يك يا چند عدد مانند خود، موجوداتى بىهدف را روى اين كره خاكى براى كشتن و كشته شدن و بردگى به هوا و لذّت رها كند، و سپس اعضاى كالبد بدن خود را با آن همه استعدادها و امكانات بدون بهره بردارى از آن ها به عالم طبيعت كه از آن گرفته بود، به خود همين عالم تحويل بدهد و برود!!
با اين تفاوت كه موقع سر بر آوردن از عالم طبيعت به وسيله فعّاليتهاى مثبت و شكوفايى قوانين هستى وارد عرصه زندگى مىشود، و موقع رفتن، همه اجزاى موجوديت خود را بدون اختيار و دو دستى تقديم مار و مور و ساير حشرات زمينى مىنمايد، و در بعضى جوامع همان اجزا را طعمه آتش مىنمايند كه به خطاى وجود خود پى ببرد، بعد از اين هرگز به فكر شكوفايى وجودى نيفتد، نه! هرگز حقيقت چنين نيست كه كامل به حركت بيفتد و در پايان كار، در بدترين سراشيب پستىها سقوط كند «4»!
ولى زمينيان چنين تصوّر نابجا و خطرناكى دارند كه بر مبناى آن تصوّر، زندگى مىكنند و سپس به اسفل سافلين سرنگون مىشوند.
اما آسمانيان كه از بينايى و خرد بهرهمندند، از واقعيات اين دنيا وسايلى براى پرواز به رشد و كمال خود اتّخاذ مىكنند، و مطلوبترين و محبوبترين واقعيات دنيا را بهترين وسيله براى پرواز تلقّى مىنمايند.
زمينيان، خودبين و آسمانيان، خدابين هستند.
مادّيگران جز شكم و شهوات نمىبينند و ملكوتيان غير حقّ مشاهده نمىنمايند.
زمينيان فقط در جستجوى عناصر مادّى هستند، و عرشيان در تعقيب رضاى دوست.
كوردلان، فداى ابزار مادّى مىگردند، و فرشته خويان، فانى در حضرت يار.
زمينيان، مرده متحرّك و منبع رذايل و خباثت، و آسمانيان، زنده و جاويد و آيينه اسما و صفات حقّند.
آسمانيان، آزاد از هوا و هوس، و زمينيان اسير اميال و شهوتند.
عرشيان فرش نشين با تمام وجودشان سراينده حقيقت، و زمينيان كوردل، زمزمه كنندگان وَهم و خيالند.
آسمانيان، خانه تن را با كار و كوشش در راه خدا و جهاد فى سبيل اللّه و عمل صالح به ويرانى مىبرند، تا كاشانه دل، آباد شود و مرغ ملكوتى روح از اين قفس خاكى به كوى محبوب به پرواز آيد؛ چنان چه حسين عليه السلام و ياران باوفايش به تمام معنى اين راه را طى كردند و در ساعات عرشى عاشورا، آيينه تن شكستند تا جز محبوب، احدى در ميانه نماند.
حكيم الهى قمشهاى در اين زمينه بر اساس معارف اسلامى به صورت نظم از آخرين لحظات پيشواى عاشقان خبر مىدهد:
اى دل و دلدار و دل آراى من |
بر رخ تو چشم تماشاى من |
|
در رهت اى شاهد زيباى من |
شمعصفت سوخت سراپاى من |
|
اى سر من در هوس روى تو |
بر سر نى رهسپر كوى تو |
|
گر أرِنِى گوى به طور آمدم |
خواستيم تا به حضور آمدم |
|
بِاللّه اگر تشنهام آبم تويى |
بحر من و موج و حبابم تويى |
|
تشنه به معراج شهود آمدم |
بر لب درياى وجود آمدم |
|
آينه بشكست و رخ يار ماند |
اى عجب اين دل شد و دلدار ماند |
|
نقش بشد جلوه نقّاش شد |
سرّ هُوَ اللّه ز من فاش شد |
|
آرى، اين هفتاد و دو نفر صبغه حقّ به خود زدند و عاقبت، حقّ شدند، خانه گِل بگذاشتند و صاحب دل شدند، بر مرگ خنديدند و حيات جاويد يافتند.
حجاب نفس به يك سو زدند و در نتيجه صاحب نفس مطمئنّه و راضيه و مرضيه شدند؛ زيرا وقتى هواهاى نفسانى در كار نباشد طغيان معنا ندارد، وقتى حجاب اميال و غرايز بىدر و پيكر نفسانى در صحنه نباشد ديدن غير حقّ در كار نخواهد بود، زمانى كه حكومت نفس در ميان نباشد از بندگى شكم و شهوت اثرى نخواهد بود.
عاشقان كوى دوست از بدن و شكم و شهوت و كسب و كار و زن و فرزند برخوردار بودند، ولى برخورد آنان با آن همه امور، برخوردى صد در صد الهى، اخلاقى، عرشى و ملكوتى بود.
آنان، از اين مجموعه براى تأمين قدرت و قوّت، جهت سلوك الى اللّه و پرواز به كوى محبوب استفاده مىكردند.
آنان، دچار حجاب منيّت، و پرده غرور، و گرفتار وساوس و هواجس نفس، و اسير بند شيطان و شيطنت نبودند. و خلاصه از هرچه دشمنان حقّ به آن آلوده بودند، پاك و داراى باطنى روشن و ضميرى منوّر و وجودشان براى همه جهانيان اسوه حسنه و سرمشق الهى بود.
اين بود منش حسين عليه السلام و ياران او، و آن بود كيش يزيد و متابعان بدبخت و سيهروز او.
بياييم به اخلاق و عمل حسين عليه السلام و ياران باوفايش آراسته شويم، و از روش دشمنان حسين عليه السلام، تا جان در بدن داريم بپرهيزيم، كه حسين عليه السلام منبع تمام حسنات و فيوضات و بركات، و يزيد انبان تمام خبائث و رذايل و پستىهاست.
به اين حقيقت غير قابل ترديد توجّه كنيد كه: آراستن وجود به اخلاق حسين عليه السلام و يارانش كارى است صد در صد شدنى، و به دور نگاه داشتن عرصهگاه حيات از رنگ يزيد، امرى است قابل تحقق، كه سستى در آراستن و تنبلى در پيراستن ابداً در پيشگاه حقّ به عنوان عذر، قابل قبول نيست.
ما پس از حادثه باعظمت كربلا، چهرههاى زيادى را مىتوانيم پى بگيريم كه در رفتار و كردار، اخلاق و پندار و عمل و اطوار، دنبالهرو كاروان نور شدند، و اين انقلاب حال و احوال، معلول همّت بلند و اراده والاى آنان بود. و عدّه زيادى را خبر داريم كه به دنبال تاريكى و ظلمت رفتند و عمله ظلم و ستم، و خادم شهوات يزيد زمان خود شدند، و اين از جهل و غرور و سستى آنان نسبت به حقّ و ضعف اراده ايشان در جهت حقيقت بود.
حضرت حسين عليه السلام اعلام فرمود كه: در همه شؤون حيات من، براى شما سرمشق هست. اين مردمان هر دورهاند كه بايد با بكارگيرى استعدادهاى خدادادى، حيات و زندگى خود را با حيات الهى و عرشى و آسمانى حسين عليه السلام هماهنگ كنند، چنان كه ياران بىنظير او خود را با آن منبع خير هماهنگ كردند، كه ايجاد اين هماهنگى كار دشوارى نيست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- فلما كان وقت السحر خفق الحسين برأسه خفقة ثم استيقظ فقال: أتعلمون ما رأيت في منامي الساعة؟ فقالوا: وما الذي رأيت يا ابن رسول اللّه؟ فقال: رأيت كأن كلابا قد شدت علي لتنهشني وفيها كلب أبقع رأيته أشدها علي وأظن أن الذي يتولى قتلي رجل أبرص من بين هؤلاء القوم. ثم إني رأيت بعد ذلك جدي رسول اللّه صلى الله عليه و آله ومعه جماعة من أصحابه وهو يقول لي: يا بني! أنت شهيد آل محمد وقد استبشر بك أهل السماوات وأهل الصفيح الأعلى فليكن إفطارك عندي الليلة، عجّل.
مقتل خوارزمى: 1/ 251؛ بحار الأنوار: 45/ 3، باب 37.
(2)- پيشواى شهيدان مرحوم آيت اللّه صدر: 195، با كمى تغيير.
(3)- نهج البلاغه: 191، خطبه 133.
(4)- شرح نهج البلاغه جعفرى: 23/ 228.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب : با کاروان نور