( 4.0 امتیاز از 1337 )

عصر شیعه : تجليل‌هاي رسول خدا(ص) از سلمان فارسی و هموطنان وی، به مناسبت نزول آيات شريفة 54 مائده، 133 نساء، 89 انعام، 5 اسراء، 198 و 199 شعراء، 38 محمّد(ص) 16 فتح، و 3 جمعه، كه كتب حديثی و تفسيری شيعه و سنّی آن را نقل كرده‌اند

 همه و همه انگيزه‌ای جز جلب توجّه امّت اسلام به نقش خطير ايرانيان مسلمان در تاريخ، و نيز تحريض رجال مستعدّ ايران به اجرای هر چه بهتر نقش سترگ خويش در طرح كلان تاريخ بشر نداشته است؛ نقشی كه امروزه نيز پس از گذشت 15 قرن از عصر بعثت، آگاهان منصف به تاريخ تمدن اسلامي در شرق و غرب جهان بر آن مهر تأكيد می‌زنند.


نکتة جالب اینکه پس از دقت در تاریخ، كدام كشور نظير ايران (ايران اسلامی شيعه) سراغ داريم كه در دو قرن اخير، آن همه مورد طمع و تجاوز قدرت‌های سلطه‌جوی جهانی قرار داشته و هر روز با يك يا چند توطئه و تعرّض خانمان‌سوز نظامی يا سياسی يا اقتصادی يا فرهنگی يا همة اينها روبرو شده باشد، و در عين حال، از همة اين امواج سهمگين به سلامت جسته و بر خلاف نوع كشورهای اسلامی و شرقی، حتی يك آن هم «استعمار رسمی» نشود و يك لُرد انگليسی يا پرَنس روسی يا كنت فرانسوی يا صاحب منصب پرتغالی، هلندی، اسپانيولی، ايتاليايی يا مستر آمريكايی رسماً بر وی حكومت نكند. و اين درحالی است كه می‌توان ليستی دراز از نام كشورهای اسلامی درآسيا وآفريقا تهيه كرد كه هر يك، مدتی كوتاه يا مديد، تحت الحمايه يا مستعمره مستملكة رسمی استعمار بوده‌اند.
 

  • ايران در بستر بحران‌ها


روس‌های تزاری در اوايل قرن 19 به شمال ايران حمله كردند تا ... راهی به آبهای گرم جنوب گشايند؛ امّا نشد و در پشت رود ارس متوقف شدند. مسلّماً قدرت پيشروی تا قلب ايران را داشتند و عملاً نيز آذربايجان شرقی تا اردبيل در اشغال آنان بود و عوامل گوناگوني چون نوريشگی حكومت قاجاريه، سيستم شبه ملوك الطوايفی موجود در سراسر كشور، كينه‌های فرو خفته در قلب رقباي سركوب شدة آغامحمّدخان قاجار، وبالاخره چشم و هم چشمي‌ها و تضادهای سياسی موجود در دستگاه حكومت فتحعلي شاه و شاهزادگان قاجار نيز با پيشروی روس‌ها به سمت تهران و سرنگونی فتحعلي شاه و تجزية كشور مساعدت داشت ولي... به دلايلی و از آن جمله، شروع درگيری عثماني‌ها با روس‌های تزاری؛ همان عثماني‌های كه در دوران جنگ ايران و روس، طبق عهدنامة بخارست 1814 متعهد شده بودند محرمانه برای روس‌ها اسلحه و مهمّات و آذوقه ارسال دارند، چنين نشد.

انگليس‌ها در طول همان قرن بارها كوشيدند تا منطقه سيستان، كرمان و خوزستان را به متصرفات خويش بيفزايند و صدها دسيسه نيز در اين راه چيدند؛ امّا نشد. روس و انگليس در سال 1907 م. ايران را به سه منطقة: نفوذ روس‌ها در شمال، نفوذ انگليس‌ها در جنوب، و منطقة پوشالی بي‌طرف در وسط، تقسيم كردند و در بحبوحة جنگ جهانی اول نيز تكمله‌های سرّی ديگری به آن زدند و ايران را هم عملاً اشغال كردند؛ امّا نشد. پس از آن، انگليس‌ها، به عنوان فاتح عمدة جنگ جهانی ياد شده، در خلأ فروپاشی امپراتوری تزاری وخلافت عثمانی، در مقام آن برآمدند كه ايران را تحت حمايت خويش قرار دهند و براي اين كار نيز قرارداد 1919 وثوق الدوله كاكس را منعقد كردند و در راه پيشبرد آن رشوه‌ها دادند و داغ و درفش‌ها به كار بردند؛ امّا... نشد. امپراتوری مغرور تزاری وخلف بلند پرواز بالشويك آن و بريتانيای كبير (كه آفتاب در مستعمراتش غروب نمی‌کرد) همگي رفتند و عثمانی نيز صد پاره شد و هر پارة آن لقمه‌ای در كام يك قدرت استعماری، ولی ايران مانده است و به خواست خدای متعال می‌رود كه كيان و شكوه گذشتة خويش را نيز از سرگيرد. به قول يكی از سياستمداران قديمی كشورمان»؛ ايران به بار پنبه‌ای می‌ماند؛ از هر سو بيفتد عيب نمی‌كند! «چرا؟!» 
به قول يكی از نويسندگان معاصر: «گويی روزگار همة بلاها و بازي‌های خود را بر ايران آزموده وآن را تا لب پرتگاه نيستی برده و از افتادن بازش داشته است. ايران از سخت جان‌ترين كشورهای دنياست، دوره‌هايی بوده كه با نيم جانی زندگی كرده ولی از نفس نيفتاده، چون بيمارانی كه می‌‌خواهند نزديكان خود را بيازمايند. درست در همان لحظه كه همه از او اميد برگرفته بودند، چشم گشوده و زندگانی را از سر گرفته است».

قراردادهای اقتصادی استعماری كه در دو قرن اخير ميان ايران و بيگانگان بسته شده، و نوعاً هم تحميلی بوده (نظير قرارداد امتيازات رويتر و قرارداد رژا و دارسا و...) و نيز وام‌هايی كه دولت ايران، با شروط سخت و كمر شكن، از همسايگان قدرتمند و سلطه‌جوی خويش ستانده و پاره‌ای از تأسيسات مهمّ كشور را به عنوان وثيقه بازپرداخت آنها گرو قرار داده (نظير دو وام سنگين دولت ايران از روس‌های تزاری در عهد مظفرالدين شاه)، هر يك به تنهايی می‌توانست كشوری را در حلقوم استعمار فرو برد و آن را «مستعمرة رسمی» قدرت‌های بزرگ قرار دهد. چنانكه در پاره‌ای از كشورهای بزرگ آسيا و آفريقا همين جريان اتفاق افتاد. بر اساس قرارداد امتيازات رويتر كه در سال 1290 ق. ميان صدر اعظم فراماسون و انگلوفيل ناصرالدين شاه (ميرزا حسين خان سپهسالار قزويني) و جوليوس دورويتر (يك مسيحی يهودی الاصل آلمانی نژاد نور چشم ملكة ويكتوريا، و مؤسس خبرگزاری امپرياليستی رويتر) منعقد شد، امتياز انحصار كشيدن راه آهن و تراموا در تمام ايران، به علاوه انحصار استخراج تمام معادن ـ غير از طلا و نقره ـ و نيز امتياز جنگل‌ها و انحصار آباد كردن كلية زمين‌های باير وحفر قنوات در تمام ايران و كندن مجاری آب و... ساختن آسياب وكارخانجات و داير كردن بانك دولتی و امتياز ساختن هرگونه راه وكشيدن خطّ تلگراف در سراسر ايران، يكجا به رويتر (و در حقيقت، به بريتانيا) واگذار شد! و زمانی هم كه مرحوم آيـت‌الله حاج ملا علی كنی مرجع متنفّذ پايتخت ـ با همراهی علمای دين و برخي از رجال صالح سياسی و پشتيبانی مردم، با قرارداد و صدر اعظم عاقد قرارداد درافتاد و اجرای قرارداد را متوقف ساخت، بر سر لغو آن، بيش از 15 سال بين دولت ايران با شخص رويتر و سفارت انگليس كشمكش و درگيری سياسی وجود داشت تا آنكه پس از مرگ مرحوم كنی، و گرايش عقربة سياست خارجی ايران (در اثر سخت‌گيري‌ها و تحكّمات بيش از حدّ سفير روسيه در ايران، و دانه پاشي‌های لرد ساليسبوری) به سمت لندن، انگليس‌ها با تحصيل امتيازاتی نظير حقّ انحصاری چاپ و نشر اسكناس در ايران و آزادی كشتيرانی در كارون و... امتياز تنباكو، رضايت دادند كه قرارداد امتيازات رويتر كأن لم يكن تلقّی شود. و در اين ميان، اگر همان يك امتياز كشت و برداشت و خريد و فروش تنباكو (امتياز رژی) در كشورمان اجرا می‌شد و نهال كمپاني رژی (و در حقيقت استعمار بريتانيا) در اين سرزمين ريشه می‌دوانيد، با دسايس بسياری كه ديپلماسی لندن به بهانة اجرای قرارداد مزبور چيده بود، به زودی از ايران يك هند يا مصر ثانی می‌ساختند.

انگليسي‌ها با عقد قراردادد 1919 وثوق‌الدوله كاكس، در زمانی كه از قدس و عراق و عربستان گرفته تا ايران و قفقاز و حتی خانة استالين (گرجستان) در اشغال قوای نظاميشان قرار داشت، بر آن بودند كه يكباره به همه آرزوهای استعماری ديرين خويش در ايران جامة تحقّق بپوشانند و در اين راه فكر همه چيز را نيز كرده بودند، امّا در فرجام، لرد كرزن (وزير خارجة قهّار انگليس، و طرّاح و مبتكر قرارداد 1919) چه بهره‌ای از اين همه تلاش و ترفند و دسيسه در راه تحت الحمايه ساختن ايران، برد؟ هيچ؛ ملعنت تاريخ و سقوط كامل حيثيت و نفوذ انگليس در ايران! او خود، در 30 مه 1922 به «سفر پرستی لورين»، سفير وقت بريتانيا در ايران، با تلخكامی اعتراف می‌كند: «ما در مدت ده سال اخير، ميليون‌ها ليره در ايران خرج كرده‌ايم يا آن را به هدر داده‌ايم... در اينجا [انگلستان] شما وزير خارجه‌ای داريد كه در گذران 35 سال، در مقايسه با كسانی كه روزها و ساعت‌های زيادی را صرف تماميّت و آزادی[!] ايرانيان كرده‌اند، سال‌های زيادی را صرف اين كار كرده است. نتيجة همة اين تلاش‌ها چه بود؟ سقوط كامل حيثيت و نفوذ بريتانيا در ايران؛ و بدان‌گونه كه داوری می‌كنم، بيزاری دوستان انگليسي از ما».

آنچه گفتيم، بخشی از توطئه‌های سياسی يا حملات نظامی استعمار به كشورمان بود. تهاجم فرهنگی و ايجاد مرام‌های ساختگی استعماری نيز نظير بابي‌گری، ازلي‌گری، بهايي‌گري،كسروي‌گری و... يا تبليغات الحادی گروه‌های چپ و نيز فعاليت‌های تبليغی ميسيون‌های تبشيری و تأسيس انجمن‌های ماسونی وابسته به انگليس، فرانسه، آمريكا و امثال آن كه موريانه‌وار به جان وحدت ملی، مذهبی مردم اين ديار افتاده و تار و پود آن را می‌جَوَند جای خود را دارد.

  • بحران‌هاي معاصر ايران


علاوه برآن، در تاريخ قرون اخير ايران، بارها به مواردی برمی‌خوريم كه كشورمان دچار هرج و مرج بوده و در گرداب ملوك الطوايفی دست و پا زده، و در همان حال يك يا چند قدرت طمّاع و مقتدر خارجی به تمام يا بخش‌هايی از آن چشم دوخته و با توجّه به فقدان يك حكومت مقتدر مركزی، بسيج حمله مي‌ديده‌اند، و در چنين شرايط حساسی ناگهان فرد قاطع و مقتدری در افق سياسی اين كشور ظاهر شده و با ايجاد وحدت و يكپارچگی سياسی نظامی، نقشة قدرت‌های مزبور را نقش بر آب كرده است. می‌دانيم استعمار بريتانيا، پس از پايان جنگ جهانی اول (با استفاده از خلأ فروپاشی روس تزاری، و ضعف شديد امپراتوری عثمانی) برای دستيابی به مقاصد شوم خويش در خاورميانه، دو عنصر وابستة مشهور را در آسيای صغير و ايران عَلَم كرد تا اجرای مقاصد بريتانيا را (در پوشش يك ناسيوناليزم افراطي) در اين دو منطقة حساس مسلمان‌نشين بر عهده گيرند: مصطفی كمال (آتاتورك) در تركيه، و رضاخان سوادكوهی (پهلوی) در ايران.

هر دو تن، عامل استعمار بودند و در راه پيشبرد مقاصد آن گام برمی‌داشتند. امّا در عين حال جالب است كه بدانيم آتاتورك با عزل آل عثمان و تبعيد و كشتار ارمني‌ها وكردها و ديگر اقدامات، زمينة تجزيه و تلاشی امپراتوری وسيع عثمانی را تثبيت كرد، ولی رضاخان با تلاش وحشيانه‌ای كه در جهت يك كاسه كردن قدرت و ايجاد تمركز در ايران انجام داد و نيز خشونتی كه در مقابله با شيخ خزعل در پيش گرفت و تضادّ موجود در ميان دوائر و جناح‌های متنفّذ درون هيئت حاكمة بريتانيا (نظير شركت نفت ايران و انگليس، وزارت جنگ و احياناً دولت بريتانيا) همراه با گرفتاري‌های وقت انگلستان در مصر، به رضاخان در آن قضية حساب شدة كمك داد و مانع عمل انگليس‌ها به مواعيد كهن خويش به خادم قديمي‌شان (خزغل) گشت، عملاً به پايان گرفتن نظام ملوك الطوائف انجاميد و در نتيجه و به طور طبيعي تماميّت ارضی ايران را تثبيت كرد». به راستی راز بقای ايران، و سرّ حفظ استقلال آن چيست؟! جالب آن است كه اين سؤال، و در حقيقت، اين معمّای عجيب و حيرت‌انگيز، برای خود غربي‌های مطّلع (به ويژه كارشناسان استعماری آنان) نيزمطرح شده است.
 

  • اعتراف‌هاي غربيان و اظهار تعجب دربارة ايران


آقای سيد عبدالهادی فاطمی، دبير محترم رشتة رياضی در مدارس قم، نقل كرد: «اوايل سال 1369، نزد استاد دكتر حسين پديدار نيا در دانشكدة علوم تربيتي دانشگاه اصفهان تحصيل می‌كردم. ايشان، در يكی از جلسات درس روانشناسی تربيتی كه صبح‌های چهارشنبه تشكيل می‌شد، به مناسبت بحث در باب علل انحطاط و پيشرفت يك جامعه چنين فرمودند: زمانی كه در آمريكا تحصيل می‌كردم از استادم، كه آمريكايی بود، پرسيدم علل عقب ماندگی ايران از قافلة علم و تمدن پيشرفتة غرب امروز چيست؟ استاد پاسخی به سؤال من نداد ولی من مطلب را دنبال كردم و در گرفتن پاسخ اصرار ورزيدم، تا آنكه روزی سر ميز ناهار دوباره موضوع را با وی در ميان گذاشتم. او گفت:

ـ من نمی‌خواستم در كلاس، سؤال شما را پاسخ بدهم، ولی اينجا كه حالت خصوصی دارد و شما هم اصرار داری، می‌گويم. راستش اين است كه اصلاً ما (آمريكایي‌ها) در تعجّبيم كه شما چطور تاكنون باقی مانده‌ايد، و كشورتان از صفحة روزگار محو نشده است؟! آن وقت شما از من می‌پرسی كه چرا كشور ايران در پيشرفت و ترقی به پای كشورهای پيشرفتة دنيا نرسيده است؟!

دكتر پديدار نيا می‌گفت: مطلب برايم روشن نشد، توضيح بيشتری خواستم. وی گفت:
ـ با توجّه به جريانات مختلفی كه هر روزه در كشور شما رخ داده و می‌دهد، چه جای رسيدن به قافلة تمدّن است؟! اصولاً كشوری چون كشور شما كه يك روز دچار حملة وسيع مغول شده و پس از آن نيز تقريباً هميشه دچار كشمكش‌های سخت درونی و فشارهای حادّ خارجی بوده است و نوعاً وضع ثابتی نداشته چطور می‌تواند حيات و موجوديّت اجتماعی سياسی خود را حفظ كند، چه رسد به اينكه پيشرفت هم بكند؟! شما خيلی هم هنر كرده‌ايد كه، با وجود اين همه بلاها و مصائب، باز زنده و باقی مانده‌ايد! پيشرفت پيشكشتان! ما كه می‌بينيد امروز تازه به اينجا رسيده‌ايم، در ساية حدود دويست سال ثبات و امنيت در سياست داخلی و خارجی بوده است 

حجـت‌الاسلام والمسلمين حاج سيدعبدالرسول موسوی تهرانی، استاد محترم حوزة علميه قم، در اوايل شهريور 1374 نيز نقل كردند: «در اوايل پيروزی انقلاب اسلامی ايران، پيرمردی كه اكنون نام وی را در خاطر ندارم، برای من نقل كرد كه، من با سفير انگليس دوستی و مراوده داشتم. يك روز سفير به من گفت: فلانی، من از كار ايران در حيرتم. با مطالعات دقيقی كه من در ادوار اخير تاريخ ايران داشته‌ام به اينجا رسيده‌ام كه، گذشته از مشكلات گوناگونی كه در مواقع مختلف گريبان‌گير اين كشور بوده است، 17 بار مسائل و پيشامدهای مختلف (فشارهای خارجی و مشكلات داخلی) كار را به جايی رسانده است كه نزديك بوده است كشور ايران اساساً از روی نقشة جغرافيا محو شود، ولی به زودی حوادثی رخ داده و اوضاع در داخل و خارج كشور به گونه‌ای پيش رفته كه اين خطر برطرف شده است! حال چه سرّی در اين امر نهفته است، معلوم نيست».

  • ديدگاه‌ها دربارة راز بقاي ايران


راز بقای ایران را در موارد ذیل می توان جست‌جو کرد:
1. مجاهدات و جان‌فشاني‌های مردم شجاع و غيور اين سرزمين به رهبری علمای دين و همياری برخی از رجال مستقلّ سياسی كه، نهضت‌هايی چون نهضت مبارزه با قرارداد رويتر، نهضت تحريم تنباكو، نهضت عدالت‌خواهی منتهی به مشروطيت، رستاخيز ملت ايران در جنگ جهانی اول، نهضت ملی كردن صنعت نفت، و... انقلاب اسلامی اخير از آن جمله اند.
2. بهره‌گيری رندانة رجال سياسی هوشمند (و احياناً علمای دين) از تضادّ سياسی قدرت‌های خارجی، در جهت حفظ منافع و پيشبرد مصالح ايران و اسلام.

نقش آن مجاهدات ملی اسلامی و نيز اين بهره‌گيري‌های رندانه از تضادّ قدرت‌های خارجی، در خنثی كردن بسياری از توطئه‌ها و تجاوزها، امری آشكار و انكارناپذير است، و بي‌گمان بايستی آنها را نيك شناخت و برای بهروزی حال و آينده كشور، از درس‌ها و عبرت‌هاي بسياري كه در آنها نهفته است بهره جست. 

امّا حقيقت اين است كه دو عامل فوق با همة اهميت و تأثير تاريخی آن، چنان‌كه بايد، گره از معمّای فوق نمی‌گشايد، زيرا اولاً، قدرت‌های مزبور، به رغم تضاد منافع با يكديگر، در محو اسلام و تشيع و سركوبی ايران شيعه با هم وحدت نظر دارند و عملاً نيز درمواقع متعدد و بسيار حساسی، نظير جنگ جهانی اوّل و دوم با هم بر سر تجزية ايران به توافق رسيده‌اند. و ثانياً، در عرصة جنگ نابرابری كه ملّت و روحانيت اين كشور با استعمار داشته‌اند، موارد مكرّری پيش آمده است كه قشون بيگانه قوّه مقاومت آنان را به سختی درهم شكسته و به دلايل گوناگون داخلی و خارجی، سير حوادث به شكست فاحش دولت و ملت ايران انجاميده است. 

  • راز بقاي واقعي ايران


به هرحال، با همة آن مجاهدت‌ها و جانفشاني‌های ملّت ايران و نيز بند بازي‌های هنرمندانة رجال سياسی اين سرزمين، بحران‌ها و طوفان‌های سخت بسياری پيش آمده كه مردم ايران (از زبده و توده، و پير و جوان) دست به آسمان برده و از سوز دل و عمق جان به درگاه الهی ناليده‌اند كه: «أللّهمّ إنّا نشكو إليك... كثرة عدوّنا وقلّـة عددنا وشدّة الفتن بنا وتظاهر الزمان علينا».

افزون بر اين همه، پاره‌ای از اين توطئه‌ها، دقيقاً در زماني خنثی شده كه ملت ايران اسير جنگ دشمن بوده و امكان يا آمادگی تجهيز قوا و جنگ با خصم را نداشته است (نظير توطئة تجزية ايران بين روس و انگليس در كمسيون سه جانبه منعقد درمسكو به سال 1324، كه غائلة حزب دموكرات در آذربايجان جزئی از همان توطئه بود) بلكه گاه پايتخت از توطئه بی‌خبر بوده و خداوندِ «سبب ساز و سبب سوز»، هواپيماهای دشمن را در خاك طبس با طوفان شديد شنِ برخاسته از كوير يزد خاكستر ساخته است! در ماجرای خاكستر شدن هواپيماهای آمريكايی در طبس (اوايل پيروزی انقلاب) مرحوم شهيد دكتر سيدرضا پاك‌نژاد، نويسندة معروف سری كتاب‌های «اولين دانشگاه و آخرين پيامبر» و نيز «مظلومی گمشده در سقيفه» كه آن زمان وكيل مردم يزد در مجلس شورای اسلامی بود، می‌گفت: ناگهان ما شاهد برخاستن طوفانی از شن و خاك شديم كه با سرعت به سمت كوير مركزی می‌رفت و پيرمردان كهنسال شهر می‌گفتند در 70ـ80 سال اخير چنين طوفانی سابقه ندارد... و بعداً فهميديم كه به سراغ هواپيماهای آمريكايی در حدود طبس می‌رفته‌اند».

حقيقت اين است كه بايستی، در پشت همة علل و عوامل ظاهری كه به جای خود درست و صحيح هم هست به دنبال علّتی نهانی و ماورايی، و دستی غيبی، معنوی و الهی بگرديم. و جالب است بدانيم كه حتّی برخی از سياست‌گران مطّلع خارجی، كه خود مدّت‌ها عهده‌دار وزارت خارجة يكی از قدرت‌های بزرگ بوده و يا به هر حال با بسياری از بند و بست‌ها و قبض و بسط‌های سياست جهانی آشنا و مرتبط بوده‌اند، در تحليل وضعيت شگفت‌انگيز «ايران اسلامی شيعه» بدينجا رسيده‌اند كه يك نيروی غيبی دست‌اندركار حفظ ايران است. در اين باب، نقل داستانی شگفت از مرحوم آيـةالله ميرزا محمّدحسين نائينی (استاد بسياری از مراجع تقليد عصر اخير همچون حضرات آيات عظام حكيم و خوئی و...)، سرآغازی خجسته برای بحث در باب اين موضوع است.

می‌دانيم كه در جنگ جهانی اول، كشور ما از همه سو، مورد هجوم قشون متّفقين (روس و انگليس) و عكس‌العمل متقابل متّحدين (عثمانی و آلمان) قرار گرفت و به ويژه نيروهای ارتش تزاری به رهبری ژنرال باراتوف، برای رساندن خود به جنوب عراق و شكستن محاصرة شديد قوای انگليس توسط دولت عثمانی، تا قم و اصفهان بلكه تا حدود خانقين نيز پيش رفت. حضور قشون متجاوز اجنبی در خاك ايران، و كشتارهای فراوانی كه از مردم مظلوم و غيور اين سرزمين در جريان كشاكش مزبور صورت گرفت، همراه با قحطی و كمبود شديد ارزاق عمومی كه خود داستانی دراز دارد، قلب همة عناصر شريف و مستقلّ اين ديار را به درد آورده و شديداً نگران اسلام و ايران و تشيّع ساخته بود. مرحوم آيت‌الله نائينی نيز، يكی از همين افراد بودكه مشاهدة وضع اَسَفبار ايران و مردم مسلمان و شيعة آن در زير چكمة صاحب منصبان ضدّ اسلام، آرام و قرار را از وی گرفته بود. يكی از وعّاظ مشهور سابق تهران می‌گويد:

در دوران جنگ جهانی اوّل و اشغال ايران توسط قوای انگليس و روس كه حملات و هجوم‌ها به ملت شيعه اوج گرفته بود، مرحوم آيت‌الله العظمی نائينی(ره) خيلی پريشان بودند و نگران از اينكه وضع به كجا خواهد انجاميد. نكند كه اين كشور محبّ و دوستدار امام زمان(ع) از بين برود و سقوط كند. در همين زمان‌ها، شبی به امام عصر(ع) متوسّل می‌شود و در حال توسل و گريه و ناراحتی به خواب می‌رود و خواب می‌بينند كه ديواری به شكل نقشة ايران، شكست برداشته و خم شده و در حال افتادن است. در زير اين ديوار يك عدّه زن و بچه نشسته‌اند و ديوار دارد روی سر اينها خراب می‌شود.


مرحوم ميرزا وقتی اين صحنه را می‌بينند به قدری نگران می‌شوند كه فرياد می‌زنند و می‌گويند: خدايا اين وضع به كجا خواهد انجاميد؟ در اين حالات، می‌ينند كه حضرت امام عصر، ارواحنافداه، تشريف آوردند و انگشت مباركشان را به طرف ديواری كه خم شده و در حال افتادن بود گرفتند و آن را بلند كردند و دومرتبه سرجايش قرار دادند و بعد فرمودند: «اينجا شيعه خانة ماست. می‌شكند، خم می‌شود، خطر هست، ولی ما نمی‌گذاريم سقوط كند، ما نگهش می‌داريم».

  • ياوران حضرت مهدي(ع) در ايران


داستان ديگر (كه ناقل آن فقيهی بزرگوار و صاحبدل است كه حوزه علميه قم وی را علاوه بر فقاهت اعلا، به مراتب والای زهد وتقوی و صدق گفتار و كردار می‌شناخت) باز مربوط به همان دوران فتنه بار جنگ جهانی اول است و ضمناً پرده از برخی جزئيات امر حمايت حضرت ولی عصر(عج) از استقلال ايران برمی‌دارد و نمونه‌ای از عملكرد «رجال الغيب» آن طبيب دوّار را به دست می‌دهد.

مرحوم آيت‌الله حاج شيخ مرتضی حائری (فرزند مؤسّس محترم حوزه علميه قم) در يادداشت‌هايی كه به مناسبت منبر خويش در ايام فاطميه (قسمت شب پنجشنبه دوم جمادی الثانی1392ق) مرقوم داشته‌اند، به مناسبت بحث از آيات 30ـ33 بقره:

«إذ قال ربّك للملائكـة إنّی جاعلٌ فی الأرض خليفـةً» و استدلال بر ولايت و سلطنت الهی ائمة اهل البيت(ع) بر جامعه بشريت با استناد به آيات مزبور، نوشته‌اند: ...قدر متيقّن از دلالت آية شريفه، به حسب ظاهر، اين است كه اين خليفه و جانشين، همان قدرت و توانايی الهی را باذنه و اعطائه و قيموميّته تا حدی كه دخالت در تكميل نفوس مستعده دارد، دارا مي‌باشد و در هر عصری به مصالح بندگان خدا قيام می‌كند؛ چه ظاهر باشد و حكومت ظاهری داشته باشد، يا ظاهر باشد بدون حكومت، يا آنكه از انظار نوع مردم غايب باشد.

ظاهر آية شريفه اين است كه همواره يك جانشين بايد در روی زمين باشد، برای اينكه كلمة خليفه مفرد است و ظاهر اين است كه تای آن علامت وحدت می‌باشد. مانند حق متعال، كه يكی است، خليفة او نيز يكی است. و اگر احتياج به اعوان وانصار داشته باشد برای آن مقصدی كه بايد به جهت ارادة حق متعال دنبال كند خود به حسب مصلحت كه آن خود نيز متخذ از سرچشمة علم الهی است انتخاب می‌كند. چنانچه مسلّم است كه در اين عصر، حضرت خليفـ[ الله الأعظم، اعوان و انصاری دارند كه در مواقع مقتضی، به مصالح عباد و بندگان شايستة حق، كه صلاحيت تكميل دارند، قيام می‌فرمايند. داستان آقای دكتر شيخ حسن عاملی، كه خودم در مشهد مقدس ملاقاتشان نموده بودم، يكی از داستان‌های محكم و قابل استناد است:

جناب ثقة معتمد، آقای حاج سيد عيسی جزائری كه فعلاً در خرّم آباد می‌باشند و از تلاميذ مرحوم والد استاد بودند، برای حقير در مدرسة خان در قم نقل نمودند و جناب عالم جليل نبيل صالح، جناب آقای حاج شيخ محمّد صدوقی [شهيد محراب و امام جمعة معروف يزد] نيز سال گذشته، علی الظاهر به همين نحوی كه می‌نگارم ذكر نمودند از آقا حاج اكبر آقا كه ايشان اهل مشهد مقدس می‌باشند و سيد ظاهر الصلاح و كثيرالعباده‌ای هستند وعلی‌الظاهر در حين كتابت در حال حيات می‌باشند.اولی، از جناب حاج عباس خان آصف، كه حقير، خود او را در مشهد مقدس ملاقات كردم و قصه را با او در ميان گذاشتم، ايشان اصل قصه را تصديق كردند ولی به واسطة كبر سنّ، بعضی از خصوصيات از يادشان رفته بود. و دومی، علی‌الظاهر از خود دكتر شيخ. غرض، سند اوّل: آقای جزائری از آصف از دكتر شيخ؛ سند دوم صدوقی از حاج اكبر آقا از دكتر شيخ، كه تمام سلسلة سندين را حقير ديده‌ام و می‌شناسم و همه مردمان مورد اعتمادی بودند و می‌باشند، كه دكتر شيخ گفت:

در جنگ بين الملل اوّل، كه علی‌الظاهر از 1914 الی 1918 م. طول كشيده است، دولت ايران بي‌طرف بود و داخل جنگ نبود ولی قشونی در اختيار مجلس شورای ملی بود كه نام آن ژاندارمری بود. اين قشون ـ علی‌الظاهر ـ به تيپ‌های مختلف تقسيم گرديده و در مرزهای ايران مشغول محافظت بودند. از جمله قشونی در حدود 2 هزار نفر در كوه‌های رضائيه، از تجاوز روس‌ها به ايران جلوگيری می‌كردند كه رئيس آن تيپ، ماژور فضل الله خان بود و طبيب جرّاح قشون جناب آقای دكتر شيخ حسن خان عاملی بوده است.

ايشان شبی در همان كوه‌ها[ی] اطراف رضائيه، كه در آن وقت ـ علی‌الظاهر ـ اروميه ناميده می‌شده است، مشغول رسيدگی به مجروحين بوده‌اند و اينكه شب را اختيار كرده بودند برای اين [بود] كه روزها بيم زد و خورد و جنگ بود ولی در شب هر دو طرف به واسطة تاريكی، از جنگ احتراز داشتند. در همان پيچ و خم درّه‌ها می‌بيند كه يك نعشی، كه علی‌الظاهر در آن حدود آن وقت از تركه می‌ساخته‌اند مانند سبد، بر دوش 2 نفر هست و مرد زنده‌ای در آن دراز كشيده است، نعش را جلوی دكتر به زمين می‌گذارند. خود آن مرد مستلقی [خوابيده] به آقای دكتر می‌گويد كه: تيری از طرف پشت، قسمت راست، وارد بدن شده است. حاجت من اين است كه اين تير را درآ[و]ری. گفتم: اين كار مشكلی است كه در اين شب نمی‌شود و وسايل بيشتر و مجهّزتری می‌خواهد. گفت: مگر چاقو و سوزن و نخ نداری؟ گفتم: چرا. گفت: با چاقو پاره كن و پارگی را بخيه بزن. گفتم: طاقت تحمّل درد نداری. گفت: دارم.

دكتر می‌گويد: گفتم می‌توانی روی سنگی كه در آنجا بود و حكم صندلی را داشت بنشينی؟ گفت: آری. او را روی سنگ نشانيدند و پشت او طرف من بود، روی او خم بود به جانب زمين. من چاقو را كشيدم و قسمتی از پشت او را پاره كردم و تير را درآوردم. ديدم ابداً ناله‌ای از او بلند نشد. من تصور كردم كه قلب او ايستاده و مرده است. به طرف صورتش خم شدم، ديدم در حال حيات است و اشتغال به ذكر الهی دارد و زمين جلو روی او دارای تلألؤ و درخشندگی می‌باشد. خيلی به نظرم عجيب آمد. مشغول بقية كار شدم و پشت او را بخيه زدم و او را در چادر مخصوص خوابانيدم.روزها برای رسيدگی و پانسمان به چادرش می‌رفتم. فردای آن روز كه رفتم، گفتم: تعجب كردم از اينكه هيچ ناله‌ای نكردی. گفت: اين طبيعی است، مگر نشنيده‌ای كه مولی اميرالمؤمنين(ع) تير را در حال نماز، از بدن مباركش بيرون می‌آوردند و ابداً اظهار تألّم نمی‌فرمود؟ سرّش اين بود كه توجّه او به طور كامل متوجّه حق بود و متوجّه بدن خود نبود تا حسّ تألّم نمايد، وحسّ تألّم (درد) متوقف بر توجّه [به بدن و محل درد] است و بحمدلله اين قدرت در من نيز می‌باشد.

دكتر گفت: اين مرد كرد در نظرم جلوه[ای] بزرگ نمود. تا آنكه در همين ايام، ديده‌بان‌ها خبردادند كه قشونی از طرف روسيه رهسپار است و به طرف مرز ايران در حركت می‌باشد، تعداد آنها در حدود 30 هزار است. اين خبر را فقط ماژور دريافت كرد و به من نيز گفت و گفت كسی از افراد مطلع نشود؛ زيرا به طور غيرمنظم فرار خواهند كرد و ما به طور منظم عقب‌نشينی می‌كنيم بدون اينكه افراد نظامي‌ها مطلّع از واقع جريان شوند. من هم به كسی نگفتم جز به همين مجروح كه برای اصلاح جراحت و پانسمان نزد او می‌رفتم و چون او مرد جليلی بود و صاحب سرّ، به او گفتم.

پس از شنيدن، توجّهی كرد يا گفت، توجّه كردم و آنان مراجعت می‌كنند يا السّاعه مشغول مراجعت می‌باشند (ترديد از نويسنده اين سطور است). من جريان را به ماژور گفتم، او گفت كه اين كردها مردماني دروغگو می‌باشند و حرفشان بی‌اساس است. ولی پس از چند ساعت، ديده‌بان‌ها كه با دوربين مراقب طرف دشمن بودند خبر دادند كه آنان مراجعت می‌كنند و به طرف مملكت خود رهسپار شدند يا اشتغال به اين كار دارند (ترديد از اين جانب است).


علی‌الظاهر، دكتر می‌گويد پس از مشاهدة اين دو نيروی عجيب در اين مرد ـ به حسب ظاهر ـ عادی، به او گفتم: شما كه می‌باشيد؟ گفت: ما چهار نفر هستيم كه از اعوان حضرت خلیفـة الله، امام زمان(ع) هستيم و يك نفر ما فعلاً در پاريس است (مسلّماً آقای صدوقی نقل كرد، و احتمالاً آقای جزائری نيز نقل كرد، و علی‌الظاهر آقای جزائری نقل كرد كه يكی ديگر در مراكش است) و من مأمور اين حدود می‌باشم. گفتم: شما كه چنين قدرتی داری، پس تصرفی كن كه دولت روس به كلّی مضمحل شود. گفت: ما تا حدودی كه نگذاريم كشور شيعه پامال اجنبيان شود دستور داريم كه اعمال نفوذ بكنيم و بيش از اين حق نداريم. گفتم: شما می‌ميريد و آلات قتل در بدن شما كارگر است؟ گفت: بله، از اين لحاظ كاملاً ما يك موجود عادی هستيم. منتها، به محض اينكه ما مرديم، جانشين شخص متوفّی از طرف ولیّ اعظم معيّن می‌شود و كارها معطّل نمی‌ماند. گفتم: پس من، اگر گلوله را از بدن شما بيرون نمی‌آوردم می‌مرديد، بنابراين من حق حيات بر شما دارم، شما بايد در مقابل حقّ مذكور پاداشی به من بدهيد. فرمود كه، شما به مشهد مقدس رضوی(ع) می‌رويد و من در آنجا شما را خواهم ديد و حقّ شما را ادا می‌كنم، انشاءالله.

دكتر می‌گويد: پس از مدتی چند در مشهد بودم و در دستگاه جان محمّد خان و او با قشون تهران، كه اوايل رضا شاه پهلوی يا هنگام سردار سپهی او بود، در جنگ بود و من نيز جرّاح او بودم. شبی دنبال من فرستاد و گفت بايد به فلان پاسگاه، كه در چند كيلومتری شهر است، بروی و مجروحين را پانسمان كنی. شبی بارانی و سرد، درشكه‌ای هم برای من گرفتند و من تنها با اساس [كذا] جرّاحی كه در كيف بود روانه شديم. در بيابان هم كسی نبود و هوا هم تاريك و هم سرد و هم بارانی بود، و ظاهراً می‌گفت كه باد سرد هم می‌آمد. در اين بين كه درشكه در حال حركت بود يك مرتبه مشاهده كردم كه هوای لطيفی است و دو نفر نزديك درشكه هستند كه يكی از آنها همان فرد سابق‌الذكر است.

او با رفيقش صحبت می‌كرد و می‌گفت: ايشان آقای دكتر شيخ می‌باشند و حقّ حيات بر گردن من دارد، وظيفة او اين است كه پس از رفتن به پاسگاه و انجام كار جراحی، شبانه به شهر مراجعت كند. چون همين امشب قشون از تهران می‌رسد و پاسگاه را به توپ می‌بندد و بايد از كار جان محمّد خان بركنار شود چون او مغلوب و منكوب خواهد شد. رفيقش گفت: پس به او بگو. گفت: او سخنان ما را می‌شنود. پس از اين مذاكره وضع عوض شد و ديدم كسی در بيابان نيست و جز باد و باران و سرما و صدای شلاّق كه درشكه‌چی به اسب‌ها می‌زند، چيزی مشهود و مسموع نيست. به درشكه‌چی گفتم كسی را نديدی؟ او گفت: كدام ديوانه در اين حال در بيابان می‌آيد؟! غرض، به گفتة آن مرد عظيم كرد عمل كردم و همان‌طور شد كه خبر داده بود.1

نام نویسنده :
علی ابوالحسنی (منْذر)

 منبع :   
 
ماهنامه موعود شماره 104
 

پی‌نوشت: 
1. تفصیل این مطالب را در سلسله مقالات: «عنایات اهل‌بیت(ع) راز بقای ایران» در شماره‌های 24تا 28 مجله موعود مطالعه نمایید.


 

 
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر