( 4.7 امتیاز از 696 )

عصر شیعه ـ گاهی شبهاتی مطرح می‌شود مبنی بر اینکه مگر نه این است که پیامبر (ص) نیز جنگیده است و بسیاری از اشخاص در جریان جنگ‌ها مسلمان شده‌اند؛ آیا در این مورد پیامبر مذکِّر بوده است یا مصیطر؟ آیا رسول گرامی اسلام با انذار و تبشیر مردم را هدایت کرده یا زور و شمشیر؟ و اصولاً هدایت در فرض زور و شمشیر معنی دارد؟

آیت‌الله مصطفی محقق داماد استاد دانشگاه شهید بهشتی و مجتهد علوم حوزوی در کتاب «روشنگری دینی» به این شبهه پاسخ می‌دهد:

* ادعای منتسکیو درباره خشونت دین اسلام

این نظریه که اسلام با زور شمشیر گسترش پیدا کرده در میان گروهی از خاورشناسان و با کمال تأسف بسیاری از مسلمانان دارای طرفداران پروپا قرصی است.

منتسکیو در کتاب «روح‌القوانین» به صراحت می‌گوید وقتی به نتایج اخلاقی مذهب مسیح و اسلام بر می‌خوریم، بدون تردید به این اندیشه می‌رسیم که مسیحیت را باید پذیرفت، زیرا دین مسیح اخلاق را تعدیل می‌کند و برعکس دین اسلام موجب خشونت اخلاق می‌گردد. دین اسلام با زور شمشیر بر مردم تحمیل شده و بنابراین اساس آن بر جبر و زور و خشونت قرار دارد و در نتیجه موجب خشونت اخلاق می‌گردد.

این نظریه‌‌ای است که نویسنده توانای فرانسوی ارائه می‌کند، نظریه‌ای که بر پایه مستنداتی قرار دارد که پس از این به آنها می‌پردازیم.

اگر بر منش و شخصیت علمی خود پایبند باشیم، نباید بی‌درنگ به منتسکیو انگ دشمنی با اسلام بزنیم؛ زیرا وی به عنوان یک نظریه‌پرداز و پژوهشگر با مسئله‌ای روبرو شده و بر پایه مستنداتی که یافته به نتیجه‌گیری پرداخته است.

در واقع منتسکیو همان چیزی را گفته که بسیار از مسلمانان نیز به آن معتقدند. عده کثیری از فقها از قدیم تا به امروز بر این عقیده‌اند که مسلمانان وظیفه دارند آنگاه که توانایی دارند، لااقل سالی یک بار با کفار و مشرکان به جهاد بپردازند و آنان را با زور و اجبار و جنگ وادار به پذیرش اسلام کنند.

لازم نیست به فقهای متقدم استناد شود، این نظر در رساله بسیاری از فقهای معاصر به عنوان مثال آیت‌الله خویی مرجع بزرگ شیعه در همین قرن، نیز آمده است.

بنابراین جهاد یکی از فروع دین محسوب می‌شود و ترک آن موجب معصیت می‌گردد. این عقیده در طول تاریخ اسلام رواج داشته و گاه و بیگاه شکل تندتر و افراطی‌تری به خود گرفته است. در میان اهل سنت اتفاق‌نظر میان همه فقها و فرقه‌ها وجود ندارد.

حتی در میان اهل سنت چنین نظری وجود دارد که جهاد تنها بر صحابه رسول‌الله (ص) واجب بوده و سپس نسخ شده است. اما نظریه دوام حکم جهاد در شیعه دارای پایه و سابقه بسیار محکمی است، به گونه‌ای که آن را در زمره ضروریات دین محسوب کرده‌اند. بنابراین باید این واقعیت را بپذیریم و بی‌جهت دیگران را متهم به دشمنی با خود نسازیم. پیش از فقهای معاصر علمایی مثل شهید ثانی و جلوتر از ایشان شیخ طوسی در سده 5 ق. معتقد بوده‌اند که اصل بر جنگیدن است، مگر اینکه مسلمانان توانایی جنگیدن را نداشته باشند. در غیر این صورت موظف به جنگیدن با کفارند.

*جهاد ابتدائی منوط به حضور معصوم است

البته در میان فقهای شیعه اکثراً جهاد ابتدائی را منوط به حضور معصوم دانسته‌اند و تنها اقلیتی از آنان چنین شرطی را معتبر ندانسته و حتی در زمان غیبت، فقهای جامع‌الشرائط را موظف به این امر نموده‌اند.

متأسفانه همین لشکرکشی‌ها چهره بسیار بدی از اسلام در شبه قاره هند ترسیم کرد و شاید بخشی از کینه‌ها و دشمنی‌های امروزی میان مسلمانان و هندوها ریشه در آن حوادث تلخ و امثال آن را داشته باشد.

با پذیرش این نظریه، یعنی وجوب جنگ با کفار بدون مقدمه و به طور ابتدائی، آشکار است که مقوله‌ای به عنوان حقوق بین‌الملل و پذیرفتن آن از طرف مسلمانان محلی از اعراب ندارد.

مسلمانان فقط به این دلیل به حقوق و قوانین بین‌المللی تن می‌دهند که قدرت و توان مبارزه و جهاد با مردم سرزمین‌های غیرمسلمان را ندارند.

با پذیرش این نظریه اندیشه همزیستی مسالمت‌آمیز، اندیشه صلح‌طلبانه، دیگر نمی‌تواند معنی داشته باشد. در نتیجه باید با صراحت تمام اعتراف کنیم که اولاً مسلمانان به خاطر آنکه به حقوق بین‌الملل هیچ پایبندی اصولی ندارند، بنابراین نمی‌توانند با ملل غیرمسلمان همزیستی مسالمت‌آمیز داشته باشند، مگر اینکه در موضع ضعف قرار داشته باشند و مسئله مهمتر اینکه اسلام نیز فقط با زور شمشیر و قوه قهریه گسترش یافته است، و در این صورت دیگر پیامبر (ص)، پیامبر مذکر نیست بلکه مصیطر است، چرا که مسلمانان همیشه بایستی بر کفار یورش برند تا آنکه آنان یا تسلیم و مسلمان شوند و یا با کمال‌ خواری و خضوع، جزیه بدهند.

به نظر بسیاری از نویسندگان، برای حفظ منافع خودشان بوده است، چون مسلمانان می‌گفتند یا اسلام یا شمشیر.

*دین اسلام دین صلح و آشتی است

اما علی‌رغم این نظریه که تقریباً می‌شود گفت نوعی شهرت درباره آن وجود دارد، نظریه دیگری مقابل آن است که برعکس، دین اسلام دین صلح و آشتی است و ایده مقابل خود را با روح اسلام ناسازگار می‌داند.

برای تأیید نظریه دوم دلایل بسیار محکمی وجود دارد و دلیل غالب شدن نظریه اول را باید در زمینه‌های تاریخی و نیز انگیزه‌های سودجویانه و دنیاپرستانه حکمرانی جست که دین را ابزار قدرت و وسیله توجیه اعمال خود کرده‌اند، نمونه بارز آن همان لشکرکشی‌های سلطان محمود با عنوان جهاد علیه کفار است.

* آیاتی که بیانگر خط‌مشی اسلامی است

از جمله دلایلی که در این باره وجود دارد، آیات متعددی از قرآن مجید است که به صراحت همین معنی را به اثبات می‌رساند، برای نمونه آیاتی که پیامبر را صرفاً مبلغ معرفی می‌نماید: ما علی‌الرسول الاالبلاغ: بر پیامبر (ص) به جز تبلیغ، تکلیف دیگری نیست. جالب توجه است که این عبارت و همین معنا با اندکی تفاوت در سوره‌های دیگر از جمله آیه 20 از سوره آل عمران (3) ، سوره مائده(5) 92 و... نیز تکرار شده است. این تکرارها خود دلیل و نشانه تاکید و اهمیت موضوع است.

اینک توجه شما را به چند آیه از قرآن جلب می‌کنم که روش تبلیغی پیامبر(ص) را مشخص می‌سازد:

1 ـ آیه : ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ. با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوه‏اى] که نیکوتر است.

ملاحظه می‌کنیم که به پیامبر (ص) از جانب خداوند برای دعوت مردم سه راه توصیه می‌شود. نخست حکمت یعنی برهان و استدلال عقلی که تأکید ضمنی بر مقدم بودن عقل و استدلال هم هست. با دلایل عقلی و برهان مردم را به دین دعوت کن، پس از آن با پند و نصیحت و موعظه، و سوم جدال یعنی مذاکره؛ و البته، روش مذاکره و گفت‌وگو را نیز خود قرآن معین می‌کند. بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ: به بهترین شیوه و بهترین روش، با ملایمت و نرمخویی با آنان سخن بگو.

*اصول سه گانه دعوت دینی

به نظر می‌رسد پیشنهاد سه راه و روش متفاوت، که هیچ کدام از آنها نیز با سیطره و سلطه مناسبت و سنخیتی ندارد، به دلیل این است که اذهان و روحیه‌های انسان‌ها متفاوت است. برخی دلایل و شیوه برهانی را بهتر می‌پسندند و برای برهی دیگر روش گفت‌وگو قانع کننده‌تر است و برخی با موعظه و پند و اندرز انس و الفت دارند. به همین دلیل قرآن کریم به پیامبر(ص) راه‌های متفاوتی را برای دعوت و تبلیغ پیشنهاد می‌کند؛ امّا در هیچ‌کدام از آنها سیطره و استفاده از زور و قدرت پینهاد نمی‌شود.

* تحلیل آیه شریفه «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»

2 ـ آیه دیگری وجود دارد که در واقع صراحتاً به این موضوع قطعیت و استحکام تمام می‌بخشد: لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ این آیه در واقع حاوی یک «اصل» است. یک اصل عقلی بدیهی است که قرآن بر آن تأکید می‌کند. اینکه عقیده و ایمان را نمی‌شود بر کسی تحمیل کرد. اگر شما عقیده خود را به زور و اجبار و با قوه قهریه بر کسیی تحمیل کنید، ممکن است از بیم جان و به دلیل ناتوانی در برابر شما آن را ظاهراً بپذیرد، امّا هرگز عقیده او نمی‌شود. هیچ‌کس، هیچ قدرتمندی بر روی زمین، تا به حال نتوانسته با زور کسی را متقاعد کند.

ممکن است با حیله و یا نیرنگ بتواند دل‌ها و ذهن‌ها را نرم و آماده پذیرش کند، اما با زور نمی‌توان عقیده‌ای را در جایی رواج داد، چنان که مقبول و مطبوع افراد قرار گیرد.

البته باید توجه داشته باشیم که این آیه را می‌توان به دو صورت معنا کرد. نخست اینکه بگوییم دین اکراه پذیر نیست، یعنی دین را نمی‌توان تحمیل کرد و اگر کسی دین را با اکراه بپذیرد، معنایش همان است که گفته شد؛ یعنی در برابر شما تسلیم شده، نه اینکه متدین شده. متدین شدن و دین را قبول کردن ارتباط با جان و دل ذهن آدمی دارد و با زور و اجبار تحقق پیدا نمی‌کند، چه بسا نتیجه عکس هم داشته باشد؛ یعنی نوعی مقاومت درونی در شخص ایجاد شود.

معنای دوم آیه می‌تواند این باشد که مفاد این جمله یک دستور است و به تعبیر فنی، جمله خیریه‌ای است که در مقام انشاء حکم به کار رفته و بدینوسییله در مقام تقنین و تشریع می‌خواهد حکمی را وضع کند و بفهماند که در قبول دین نباید اجبار و اکراهی اعمال گردد؛ یعنی دستور می‌دهد که دین را بر کسی تحمیل نکنید و به عبارت دیگر از تحمیل کردن دین نهی می‌کند. هدف از این حکم بر طرف ساختن تنگ نظری‌ها و کوته فکری‌های گروهی است که می‌پندارند باید در تبلیغ دین از نیروی قهریه و زور و فشار استفاده کرد.

در هر حال هرکدام از این دو معنا بپذیریم، نتیجه یکی خواهد بود و آن این است که قبولاندن دین با اجبار و شمشیر ممکن نیست و نباید به چنین کاری دست زد.

جالب این است که علت نکوهیده بودن تحمیل فکر و عقیده و ناپسند بودن آن در ذیل آیه شریفه بیان گردیده است: «قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»؛ یعنی راه حق و باطل هرکدام به خوبی مشخص شده و راه راست از راه باطل ممتاز گشته است.

از نظر ادبی این جمله «استیناف بیانی» است، و بیانگر علت و انگیزه نهی از اعمال زور و قدرت در توسعه و دعوت دینی است. چنین هدفی جز با ارائه دلیل منطقی و ارائه برهان‌ها و ایجاد انگیزه تفکر و تعقل نه ممکن است و نه مطلوب. آنچه مطلوب رسول اسلام است، افکندن مردم به راه اندیشیدن و تعقل، تدبر و تفکر استف نه مسلمان شدن از روی رعب و هراس. دعوت مبتنی بر بصیرت است.

3 ـ «قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی» بگو این است راه من که من و هر کس پیروى‏ام کرد با بینایى به سوى خدا دعوت مى‏کنیم. به موجب آیه فوق کار اصلی پیامبر دعوت است، و بدیهی است که دعوت و فراخواندن، منطق و دلیل و برهان می‌خواهد و باید طوری باشد که عقل و فکر مردم در برابر دلایل دعوت کننده قانع شود. پیامبر و اصولاً هر صاحب رسالی باید به ارائه دلائل اقناعی زنگارهای اندیشه و تعقل مردم را بزداید و فطرت پاک را که همان عقل سلیم و تابناک بشری است، جلوه‌گر سازد.

4 ـ وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَعْلَمُونَ؛ و اگر یکى از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا کلام خدا را بشنود سپس او را به مکان امنش برسان!

* پناه دادن به دشمن

به موجب این آیه چنانچه در بحبوحه نبرد با کفار و مشرکین یکی از مشرکین تصمیم بگیرد نزد مسلمانان آید و با آنان صحبت کند و نظر مسلمانان را درباره مسائل مختلف بشنود، وظیفه آن است که به او پناه بدهند تا به ندای الهی گوش دهد؛ یعنی منطق مسلمین را درست بشنود و درک کند. اگر قانع شد که هیچ، و اگر قانع نشد، هیچکس مجاز به تعرض به او نیست ، بایستی در حمایت کامل مسلمانان به منزل و جایگاهش برگردانده شود. حتی به موجب این آیه (ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ)، هزینه مراجعه و حفاظت در طول سفر نیز به عهده مسلمانان است؛ یعنی اشخاص برای گفتگوی با مسلمانان، باید آسودگی و آرامش خاطر کامل احساس کنند.

اگر نظر اسلام این بود که دین را با زور اسلحه، مشت آهنین و برق شمشیر پیش ببرد، پس چرا در مورد مشرکی که در حال جنگ با اسلام است و می‌خواهد حرف مسلمانان را بفهمد، دستور می‌دهد او را پناه دهند؟ اگر شمشیر راهگشا بود و اسلام با شمشیر مطلوب خدا بود، می‌بایست چنین فردی را که با پای خود نزد مسلمانان آمده حال که اسلام را نمی‌پذیرد، بی درنگ از پای درآورند.

پس روشن می‌گردد که دیدگاه اسلام بسیار بالاتر از این‌هاست، دین بدون تعقل برای قرآن ارزشی ندارد و ترس و هراس، نه تنها تعقل نمی‌آورد، که چشم و گوش دل را می‌بندد.

اکنون دو پرسش به ذهن متبادر می‌شود. پرسش نخست همان است که در آغاز مطرح شد و آن اینکه به هر حال پیامبر (ص) هم جنگ کرده و جنگ‌های پیامبر(ص) که برخی از آنها بسیار با اهمیت و بزرگ بوده، امر قابل انکاری نیست و می‌دانیم که یکی از نویسندگان معاصر، مصطفی طلاّس وزیر دفاع سوریه، همین یکی دو دهه پیش کتابی نوشت با عنوان جنگ‌های پیامبر(س) که در آن روشهای نظامی پیامبر(ص) را با توجه به اصول نظامی‌گری تحلیل کرده است. بنابر این جنگ‌های پیامبر(ص) را با توجه به اصول نظامی‌گری تحلیل کرده است. بنابر این جنگ‌های پیامبر (ص) را به هیچ وجه نمی‌توان انکار کرد.

امّا باید به این نکته توجه داشت کهه جنگ‌ها و عمل شخص پیامبر(ص) را باید از عمل و نیز جنگ‌های خلفا، پس از پیامبر (ص) تفکیک کرد. دستاوزیر همه خاور شناسانی که مدعی اندیشه خشونت و جنگ طلبی در درون اسلام هستند، جنگ‌ها و کشورگشایی‌هایی است که پس از پیامبر(ص) و در دوره حکومت خلفا انجام شده است. در اینباره صدها مقاله نوشته شده و به نحو گسترده‌ای تبلیغ شده و جنگ طبی با تمسک به گسترش قلمرو خلافت و جنگ‌های خلفا، به اسلام نسبت داده شده است.

فارس

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر