( 4.3 امتیاز از 1602 )

عصر شیعه ـ حجت‌الاسلام والمسلمين محسن قرائتي از مفسران قرآن و از مبلغان موفق اسلامي بيش از 30 سال است كه به تدريس علوم و معارف قرآني با زباني شيرين و همه‌فهم مي‌پردازد. مراسم بزرگداشت اين معلم قرآن روز چهارشنبه 8 دي‌ماه 1389 به همت انجمن آثار و مفاخر فرهنگي برگزار شد.
برنامه تلويزيوني حجت‌الاسلام قرائتي با عنوان «درس‌هايي از قرآن» پنج‎شنبه هر هفته پس از خبر ساعت 19 از شبكه اول سيما پخش مي‌شود كه تكرار آن روزهاي جمعه ساعت 14:30 از شبكه سيماي قرآن قابل مشاهده است.
با توجه به استقبال فراوان مخاطبان از برنامه «درس‌هايي از قرآن»،‌ متن كامل هر برنامه را كه توسط پايگاه اينترنتي آن منتشر مي‌شود؛ براي استفاده علاقه‌مندان قرار مي‌دهيم.
متن كامل سخنان حجت‌الاسلام قرائتي با موضوع «زنان در كربلا» كه شب گذشته (پنج‎شنبه) و به مناسبت نزديك بودن 15 رجب، سالروز وفات حضرت زينب(س) از شبكه اول سيما پخش ‌شد، در پي مي‌آيد:

بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
من مي‌خواهم يك مقداري زنان شجاع را مطرح كنم. زناني كه يك امت بودند. تاريخ‌ساز بودند. ساختن ماشين مهم نيست. ساختن ساختمان مهم نيست. تاريخ‌ساختن مهم است. كسي يك كاري بكند كه اين سرچشمه و مبدأ تاريخ شود. به مناسبت اينكه خود زينب كبري سلام الله عليها يك چنين كمالي داشت. قهرمان كربلا بود. مشكلاتي كه براي زينب كبري سلام الله عليها بود، شايد بشود گفت بيش از مشكلاتي بود كه براي خود امام حسين عليه السّلام بود. چون مشكلات امام حسين عليه السّلام نصفه روزه تمام شد. ظهر عاشورا و بعدازظهر تمام شد. مشكلات زينب كبري سلام الله عليها از ظهر عاشورا شروع شد.
امروز در رشته‌هاي دانشگاه يك رشته است كه مي‌گويند مديريت بحران! مديريت بحران يعني اگر يك حوادثي به هم ريخت، مثل زلزله‌ بم، ديگر مسئولين كرمان نمي‌‌توانند جمعش كنند، نياز به اين دارند كه استان‌هاي ديگر به كمك بيايند، و يك آدم‌هايي كه بتوانند در شرايط بحراني مديريت كنند. خود امام خميني(ره) تمام مديريتش مديريت بحران بود. چون از دوازدهم بهمن كه وارد ايران شد، هرروزش يك حادثه و چند حادثه . . . بعد از پيروزي هم دائماً گروه‌هايي به نام خلق فلان و خلق بهمان در غرب، شرق بود و اين مديريت بحران امام خميني(ره) آن‌ها را ناكام گذاشت . . . اين خيلي مهم است كه ناخدا بتواند كشتي را در امواج كنترل كند.
مديريت بحران! زينب سلام الله عليها در عالم هستي، اگر كسي اين‎طور بگويد، نمي‌شود اين را رد كرد، من حالا نمي‌توانم بگويم چون علمم كم است، مي‌توان گفت در كره‌ زمين در مديريت بحران نفر اول زينب سلام الله عليها بود. خيلي سخت است. شما نگاه كن به خودت، به بنده، ما كفشمان تا به تا باشد مدرسه نمي‌رويم. اصلاً بلند شويم و ببينيم كه يك لنگه كفشمان نيست. مي‌گوييم امروز مدرسه تعطيل است. معلم اگر ببيند يك لنگه‌ كفشش نيست، ممكن است سر كلاس نيايد. يعني ما با يك لنگه‌ كفش مرخص مي‌شويم.

حضرت زينب سلام الله عليها قهرمان صحراي كربلاست

دو جوان داشت زينب سلام الله عليها كه كربلا شهيد شد. غير از دو جوان شانزده نفر هم فاميلش بودند، مي‌شود دو تا و شانزده تا، هجده تا! يعني يك زن هجده نفر از فاميلش را بدهد، يك فاميلش امام حسين عليه السّلام است، يك فاميلش اباالفضل سلام الله عليه است، دوتا جوان خودش هم هستند. علي اكبر سلام الله عليه است. آن وقت هجده شهيد بدهد، و 72 شهيد ببيند، بعد سخنراني كوبنده بكند، بعد مديريت اسارت، شكنجه، خودش را بايد نگه دارد، بايد دلداري به ديگران هم بدهد، از نمازش كه نمي‌گذرد كه هيچ، سخنراني كوبنده هم مي‌كند.
با كمال تأسف هستند كساني كه مثلاً مي‌گويد نماز بخوانم لاك را چه كنم، لاك بزنم نماز را چه كنم؟! يعني بين خدا و لاك نمي‌تواند تشخيص بدهد. اين خيلي است. يعني ضعيف‌ترين دختر و زن اين است كه شك مي‌كند كه لاك يا خدا؟! يعني چقدر انسان بايد سقوط كند؟

بدترين نوع معامله، معامله معنويت با ماديات است

بيست سال پيش يا بيش‌تر، من نوه‌دار شدم. يكي از بستگان گفت كه: من مي‌خواهم يك هديه‌اي براي شما بياورم! آن روز عمره 10 هزار تومان بود، فيش عمره!‌ فرش‌هاي دستباف سجاده‌اي هم 10 هزار تومان بود. گفت: مي‌خواهي يك فرش سجاده‌اي بياورم، دستباف است. يا يك فيش عمره؟ هركدام را كه تو مي‌خواهي، ولي يكي از اين را حتماً بايد بگويي من مي‌خواهم حتماً براي شما چشم‌روشني بياورم! گفتم: فرش پشم است. عمره پيغمبر است. تو سؤال مي‌كني: آقا پشم يا پيغمبر؟ خيلي بايد آدم مخش نكشد . . . ما آدم داشتيم، آدم داشتيم قالي‌‌اش را مي‌فروشد، مي‌رود مكه، عمره، زيارت پيغمبر! آدم هم هست كه فيش عمره‌اش را برمي‌گرداند و پشم مي‌خرد. خيلي در اين بازار افرادي بد معامله مي‌كنند. افرادي هم خوب معامله مي‌كنند. من دختر سراغ دارم كه به پدرش گفت: اين طلاي من را بفروش من مي‌خواهم بروم مدينه پيغمبر را زيارت كنم. دختر هم داريم كه مي‌گويد: آقا من مكه نمي‌خواهم بروم، النگو براي من درست كن. يعني بين طلا و پيغمبر نمي‌تواند تشخيص بدهد. اين دختر اگر فوق‎ليسانس هم باشد، كله‌اش مشكل دارد. آدم بايد ترجيح بدهد. گاهي وقت‌ها مثلاً يك وكيل است، پول مي‌دهيم چند ميليون به يك وكيل و مي‌گوييم بيا و در دادگاه از من دفاع كن، وكيل مي‌فهمد كه حق با تو نيست، ولي براي اينكه پول از تو بگيرد، پول مي‌گيرد و از ناحق دفاع مي‌كند. يعني عدالت را به پول مي‌فروشد.
خواستگار براي دخترم مي‌آيد، خواستگار خانه دارد، ماشين دارد، خانواده‌ مرفهي هستند، ولي خوب نماز نمي‌خواند، ولي يك خانواده‌اي نماز مي‌خواند و مثلاً حالا مستأجر است. اين نماز را با آجر معامله مي‌كند. مي‌گويد اين آجر خانه‌اش شخصي است، آن آجر خانه‌اش مستأجري است. نماز مهم نيست، آجر مهم است. دخترش را مي‌دهد به يك كسي كه تارك‌ الصلاة است، اهل شراب است، به خاطر اينكه مثلاً يك خانه‌ آجري يا سنگي دارد.

شغل هر شخص براي او به‎منزله امتحان است
همه‌ ما در امتحان هستيم. هركس هركاري در دستش هست، در همان كار امتحان مي‌شود. امتحان چيز نيست، همه‌ مردم و هميشه در حال امتحان هستند. هركس . . . بنده الآن اين دوربين تلويزيون براي من امتحان است. هركسي در هر شغلي هست، همان شغلش برايش امتحان است. اين‌هايي كه آمدند كربلا امام حسين عليه السّلام را بكشند، براي چه؟ حكومت ري! به عمر سعد گفتند: تو اگر امام حسين را كشتي، فرماندار مي‌شوي! حكومت ري را . . . به هواي حكومت ري رفت امام حسين عليه السّلام را كشت. چه‎چيزي را با چه‎چيزي معامله كرد؟

امام حسين(ع) از زينب كبري(س) مي‌خواست در نماز شبش او را دعا كند

زينب كبري سلام الله عليها قهرمان مديريت بحران است. فوق پروفسورا است. هجده داغ از فاميل، دو تا پسر، دو تا برادر، باقي فاميل، پيغمبر صلّي الله عليه و آله فرمود: گريه براي دخترم زينب، مثل گريه براي برادرش امام حسين عليه السّلام است و به قدري اين خانم باكمال بود كه امام حسين عليه السّلام به زينب كبري سلام الله عليها گفت: زينب جان در نماز شب براي من دعا كن. يك زن مقامش به كجا برسد كه امام معصوم به اين خانم بگويد: برايم دعا كن!
چند تا زن ديگر را هم بگويم. اين‌ها هم در كربلا بودند. يكي يك زن سالخورده‌اي بود، در كربلا روز عاشورا حضور داشت، همه وقايع را ديد، همين كه همسرش شهيد شد، به فرزندش گفت: تو بايد به جبهه بروي! بچه‌اش يازده سالش بود، امام حسين عليه السّلام به بچه گفت: تو برگرد! مادر تو شوهرش را از دست داده است، ديگر پسرش را از دست ندهد، يك داغ او را بس است. امام او را برگرداند. مادر دفاع كرد و گفت: يعني چه؟ يعني من پهلوي پسرم باشم، تو ياور نداشته باشي؟ بچه يازده ساله‌ من هم به مقداري كه توان دارد بايد از تو دفاع كند. هيچي! بچه‌ يازده ساله رفت و شهيد شد. اين هم يك خانم بود در كربلا! پيرزن هم بود. اما هم شوهرش را داد . . . البته خيلي هم پير نبود. سالمند بود. سالمندي بود كه شوهرش را داد، بچه‌ي يازده ساله‌اش را به جبهه فرستاد و بعد هم سر بچه‌اش را كه بريدند و نزد او انداختند، سر بچه‌اش را بغل گرفت و گفت كه: الآن از تو دلم شاد شد. از بچه گذشتم، اما از ياري حق و از ياري دين نگذشتم.

بايد دين خدا را ياري كرد ولو با چهره درهم كشيدن و عبوس كردن

ما بايد دين را ياري كنيم و يك جايي كه مي‌بينيم دين تحقير مي‌شود، بي‌غيرت نباشيم. عكس‌العمل نشان بدهيم. در اتوبوس يك كسي حرف باطل مي‌زند. در صف يك كسي حرف باطل مي‌زند. اگر حرف باطل زد لااقل نگاهش نكن، يعني چهره‌ات را عبوس كن! عبوس كردن وظيفه است. حديث داريم، خلاف كه ديدي، يا باقدرت جلويش را بگير، يا با زبان جلويش را بگير، يا با قيافه، عبوس كن!
خدا رحمت كند شهيد هاشمي‌نژاد را! مي‌گفت: رفتم منبر، زمان شاه ساواكي‌ها نشسته بودند، مي‌خواستند از من يك سوژه بگيرند، براي اينكه من را دستگير كنند، من را ببرند زندان دولت شاه. مي‌گفت: يكي از اين ساواكي‌ها گفت: براي سلامتي اعلي‎حضرت شاهنشاه آريامهر صلوات، پاي منبر ما! منتظر بودند كه من يك كلمه‌اي بگويم، با همان كلمه دستاويز شود و من را در همان مسجد بگيرند و ببرند. من هم عبوس كردم، اين‎چنين كردم . . . مي‌گفت آن ساواكي را روي منبر لهش كردم، ضبط‌ها هم هيچي ضبط نكرد. ماها وظيفه‌مان است. اين كه مي‌گويند حضرت عباس! عباس يعني عبوس مي‌كند. يعني يك هيبتي دارد كه ديگران از او وحشت دارند. نمي‌توانند روبه‌روي او هركاري بخواهند بكنند. يك جذبه‌اي دارد، مسلمان نبايد طوري باشد كه هركس روبه‌رويش هر حرفي را بزند. هركسي هرجايي مي‌خواهد، آقا يك شام درست كن، من او را مي‌آورم. يعني با شام، با يك بستني، با يك نمي‌دانم . . . .

در كتاب‌هاي درسي مطالبي است كه ذره‌اي اثر ندارد
«مسلم‌بن عوسجه» از چهره‌هاي كربلا بود، از ياران امام حسين، تا شهيد شد همسرش باز به بچه‌اش گفت: جبهه برو! باز امام فرمود: خانم تو داغ شوهر ديدي، اين بچه ديگر براي خودت باشد. فرمود كه نمي‌شود! به پسر گفت: برگرد. گفت: مادرم به من لباس جنگ پوشانده! گفت: پدرت شهيد شد حسين نبايد تنها بماند. اينها چه‎كساني بودند؟ الآن مثلاً با خودمان مقايسه كنيم. زنهاي ما با زن‌هاي . . . .
«هاني‌بن عروه» را در فيلم مختار ديديد. ميزبان حضرت مسلم بود. هاني‌بن عروه شهيد شد، باز همسرش به اتفاق فرزندش اينها در مخفي‌‎گاه بودند بعد از چند روز خودشان را به كربلا رساندند، و پسرش يحيي هم شهيد شد. يعني شوهرش هاني‌بن عروه شهيد شد، يك مدتي مخفي بودند، بين مسلم و كربلا چند روزي فاصله شد. همين كه شنيد امام حسين كربلا است، اين زني كه شوهرش شهيد شده، بچه‌اش را برداشت كربلا رفت، به بچه‌اش هم گفت: برو جبهه يار امام حسين باش. هم شوهر داد، هم بچه داد. خانم هاني‌بن عروه! مي‌ارزد كه ما گاهي ببينيم چه‎كساني بودند، اينها سازنده است. نه اينكه كوه هيماليا چند متر است؟ نه اينكه در كتاب‌هاي عربي ما مي‌نويسند: «العصفور طار» گنجشك پريد. خدا مي‌داند در كتاب‌هاي درسي ما چيزهايي است كه يك ذره اثر ندارد. يعني هيچ نداني طوري نمي‌شود، بداني هم جايي آباد نمي‌شود. ما بايد اينها را بدانيم. تاريخ اسلام چه‎كساني را تربيت كرده است؟ اينكه مي‌گويند: زن بشكن است، نخير زن نشكن است. آخر كسي شوهرش شهيد شود و به بچه‌اش هم بگويد: كربلا برو.

نبايد رفتار نادرست و عملكرد بد يك عده معدود را پاي ساير افراد آن صنف نوشت
مادر اباالفضل چهار تا بچه داشت، ام‎البنين چهار تا بچه داشت. چهار تا را كربلا فرستاد. چهار تا هم شهيد شدند. وقتي اسرا آمدند گفت: از بچه‌هايم نگوييد. حسين سالم است؟ اگر حسين سالم است چهار تا بچه‌ من فداي او! حالا چند زن اين‎طوري ما داريم؟ داريم البته خانواده شهدا هستند، كم هم نيستند ولي اينها را بايد نسل نو بدانند، چون الآن سال‌هاست جنگ تمام شده خبر ندارند. ما در تاريخ زني داريم چهار تا جوانش را جبهه فرستاد، كربلا، چهار تا شهيد شدند، يكي اباالفضل بود. بعد هم وقتي برگشتند، گفت: به من بگوييد: حسين سالم است يا نه؟ دفاع از ولايت، دفاع از رهبر معصوم.
يك خانمي در يك خانه بود، پدر خانه همفكر ابن‎ملجم بود. در كشتن علي دست داشت. دختر خانه امام حسن را كشت، پسر خانه كربلا رفت امام حسين را كشت. عجب خانواده‌اي! يك بار ديگر مي‌گويم. پدر شريك ابن‎ملجم شد، در كشتن اميرالمؤمنين. دختر قاتل امام حسن، پسر قاتل . . . در اين خانه يك خانم به نام طوعه پيدا شد. اين حزب اللهي درآمد. اين چه مي‌گويد؟ مي‌گويد: دخترها! ممكن است برادرهايت، خواهرهايت، پدر، مادر، همسايه، همشاگردي‌هايت، ممكن است همه كج بروند، تو بايد صاف بروي. بگذار يك مثال بزنم.
اگر يك جايي آتش گرفت. 20 تا 30 تا هم در دارد. همه‌ درها بسته است، يك در باز است. اگر يكي گفت: خوب همه‌ درها كه بسته است، پس ما هم بايستيم بسوزيم. اين فكر درست است؟ مي‌گويد: آقا تو حق نداشتي بايستي بسوزي. مي‌گويد: آخر باقي درها بسته بود. مي‌گوييم: باقي درها بسته بود. يك در كه باز بود تو حق نداشتي. اگر يك بيماري دارد مي‌ميرد، داروخانه‌ها بستند، اما يك داروخانه شبانه‌روزي باز است. مي‌گويد: بايد بروي از همان دارو بخري. شما نمي‌تواني بگويي: آقا من ديگر به آخوندها عقيده ندارم. مي‌گوييم: چرا؟ مي‌گويي: فلان آخوند محله ما بد است. خوب بنده قرائتي بد شدم. همه‌ آخوندها بد هستند؟ 10 تا ديگر هم بد شدند، 100 تا ديگر هم بد شدند. ما ده‌ها هزار روحاني داريم. حالا صد تا هم بد شدند. آقا من ديگر در انتخابات شركت نمي‌كنم. براي اينكه فلاني چنين شد، چنين شد، چنين شد. بابا اگر يك آدم خوب باشد، تو بايد از او تقليد كني. يك در باز باشد بايد از آن حركت كني. نمي‌تواني بگويي: چون باقي درها بسته است، من ايستادم سوختم.

زنان مقاوم تاريخ الگوي مردان هستند

اين طوعه يك خانم بود، پدر همفكر ابن‎ملجم، دختر قاتل امام حسن، پسر رفته كربلا امام حسين را بكشد. از دودمان اشعث! يك دختر اين وسط خوب درآمد. قرآن مي‌گويد: اينها الگو هستند. در قرآن سوره‌ تحريم داريم، مي‌گويد: مردها و زنها، همه‌ شما از اين خانم ياد بگيريد. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن‏» (تحريم/11) «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً» يعني خدا يك نمونه گفته، گفته مردم «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا»، «الذين» يعني مردها، يعني مردها و زنها، حتي مردها بايد مقلد اين خانم باشند. اين خانم چه‎كسي بود؟ مي‌گويد: «امْرَأَتَ فِرْعَوْن» زن فرعون بود. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا» خدا مثل زده، براي مردان باايمان گفته: «امْرَأَتَ فِرْعَوْن» گفته از خانم فرعون ياد بگيريد. چطور؟ «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي‏ عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّة‏»‏ گفت: خدايا من فرعون را نمي‌خواهم. نه كاخش را مي‌خواهم، نه باغش را، نه طلايش را، نه نازش را. من با فرعون مخالفم. زن فرعون هستم اما با او نيستم. چه مي‌خواهم؟ «عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّة» من مي‌خواهم نزد خودت بيايم. مي‌خواهم شهيد شوم، مي‌خواهم از اين خانه بيرون بيايم. «وَ نَجِّني‏ مِنْ فِرْعَوْن‏» خدايا مرا از شر فرعون نجات بده!
ببينيد كمونيست‌ها يك حرفي داشتند، مي‌گفتند: اصل اقتصاد است. يعني اصل شكم است. همه چيزها دور اقتصاد مي‌چرخد. يعني اگر مي‌خواهيد ببينيد چه‎كسي چطور فكر مي‌كند، ببينيد سر چه سفره‌اي نشسته است؟ اگر در كاخ غذا بخورد، فكرش هم كاخي است. اگر در كوخ غذا بخورد، فكرش كوخي است. يعني تفكر، هنر، سياست، اقتصاد، تمام روابط سياسي، اجتماعي بند به نظام اقتصادي است. قرآن مي‌گويد: غلط است. زن فرعون سر سفره‌ كاخ نان مي‌خورد، اما به فكر كاخ نبود. زن وجود مستقلي است.
به‏عكسش، يك نمونه ديگر. قرآن در همين سوره مي‌فرمايد: مي‌گويد: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوح‏» (تحريم/10) خدا براي نمونه مثل زده نمونه‌اي كافر زن نوح است و زن لوط. نوح پيغمبر بود، نوح پيغمبر بود، لوط پيغمبر بود. دو تا زن پيغمبر بد بودند. مي‌گويد: مثل كافر زن نوح، زن لوط، «كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْن‏» دو تا عبد صالح، دو تا پيغمبر عزيز، شوهر بودند، اما «فَخانَتاهُما» اينها منحرف بودند. «فَلَمْ‎يُغْنِيا عَنْهُما» دو تا پيغمبر هم ديگر اين‎طور نيست كه كسي سيد باشد جهنم نرود. مي‌گويد: زن پيغمبر بود اما پيغمبر او را بي‌نياز نكرد. يعني جهنمي شد. در قرآن جاهاي ديگر هم داريم «إِلاَّ امْرَأَتَهُ» (اعراف/83) ما لوط را نجات داديم، مگر خانمش! خانمش «كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ» (اعراف/83) بايد جز هلاك شده‌ها باشد. دارم چه مي‌گويم؟ زن وجودي مستقل است يعني مي‌شود پدر بد، مادر بد، برادر بد، دخترعمو، دخترخاله، هم‎شاگردي، همسايه مي‌شود همه اهل مثلاً گناه باشند، اما يك دختر تنهايي تصميم بگيرد خوب شود.

نخستين جنبش عليه رژيم بني‌اميه از سوي زن‌هاي قبيله بني‌اسد بود

زنان بني‎اسد، امام حسين كه در كربلا كشته شد، قبيله بني‎اسد زن‌هايشان حركت كردند، گفتند: پسر پيغمبر كشته شده ما برويم جنازه‌ها را دفن كنيم. مردها مي‌ترسيدند از حكومت، گفتند: خوب آن‎كسي كه حسين را كشت، ما را هم مي‌كشد. زنها گفتند: فداي حسين! زنها رفتند، آن وقت مردها به غيرتشان برخورد، مردها آمدند. يعني امام مردها زنها بودند. زن مي‌تواند امام مردها باشد.
من خودم يك پيرزني يك كاري كرده، الآن چند سال است، از اين پيرزن ياد گرفتم. نمي‌دانم در تلويزيون گفتم يا نه، حالا اگر هم گفتم سال‌هاي قبل بوده، تكرارش طوري نيست. شايد هم نگفته باشم. يك زني بود وقتي مي‌خواست بخوابد دو ركعت نماز مي‌خواند. به او گفتند: چه نمازي است مي‌خواني؟ آخر نماز شب يازده ركعت است. نماز مغرب سه ركعت است. عشا چهار ركعت است. اين دو ركعتي چيست كه مي‌خواني و مي‌خوابي؟ گفت: نمي‌دانم ولي مي‌دانم امروز يك عده مردند. خوب اين را كه مي‌‌دانم. هر روز يك عده مي‌ميرند. اين قطعي است. مي‌دانم شب اول قبر شب سختي است. اين را هم مي‌دانم. من دو ركعت نماز مي‌خوانم مي‌گويم: خدايا نمي‌دانم چه‎كسي كجا مرده است؟ ولي هركسي هرجايي مرده و شب اول قبرش است، سخت است خدايا رحمش كن. اين نماز به اندازه‌ 30 سال معلمي ما ارزش دارد. چون نه دوربين است، نه پست است، نه شهرت است، نه مقام است، نه اضافه‌كار است، نه مأموريت است، نه مرخصي است، نه اميد بازنشستگي است، نه حق اوه . . . ما يك كاري كه مي‌كنيم هزار و يك شرط دارد. اين خانم نمي‌داند چه‎كسي است. مأمورين، مأموري، پولت دادند. مسئوليت به تو دادند؟ اين دو ركعت نماز خيلي ارزش دارد. زنان بني‎اسد! چون تاريخ است نوشتني ندارد وگرنه حالا من بايد بلند شوم بنويسم، ولي تاريخ را كجايش را بنويسم. ولي اولين جنبش عليه رژيم بني‌اميه از زنها بود. زنان قبيله‌ بني‎اسد. بعد مردم بني‎اسد يك ذره يك ذره هي جوشيد، جوشيد، جوشيد و . . . الآن هم در بحرين، نقش زنها از مردها شايد بيشتر باشد. نمي‌دانم! قضاوتي ندارم ولي آن مقداري كه ما از فيلم‌ها مي‌بينيم، خيلي زنها نقش دارند.

گاهي اوقات يك زن در يك حكومت فاسد كودتا مي‌كند

يك خانم ديگر، زن يزيد! يزيد اين‎قدر بد بود پدرش معاويه اين‎چنين بود. ابوسفيان آن‎چنان بود. اما زن يزيد طرفدار امام حسين شد. مي‌خواهم چه بگويم؟ مي‌خواهم بگويم: دخترخانم‌ها، خانم‌ها، پسرها نگوييد: در خانه‌اي كه ما هستيم همه سيگار مي‌كشند، پس ما هم سيگاري شويم. همه دروغ مي‌گويند پس من هم دروغ مي‌گويم. هيچ‌كس در اين خانه نماز نمي‌خواند، پس من هم تارك الصلاة شوم؟!
انسان وجودي مستقل است. انسان تنها مي‌تواند تصميم بگيرد. اينها كه در اين محيط‌ها تنهايي تصميم مي‌گيرند، گاهي وقت‌ها همه نشستند شما تنهايي بلند شو برو نماز بخوان. تنها بلند شو نماز بخوان. چطور يك عده‌اي كه نشستند يك كسي سيگاري است تنهايي سيگار مي‌‌كشد. هيچ‌كس سيگار نمي‌كشد ولي اين چون سيگاري است خودش تنهايي سيگارش را روشن مي‌كند. شما هم به اندازه سيگار به نمازت اهميت بده. همه نشستند بگو: آقا من رفتم نماز بخوانم.
همين كه سر امام حسين را جلوي يزيد گذاشتند، يزيد با چوب داشت جسارت مي‌كرد، يكي از اصحاب پيغمبر گفت: يزيد اين لب‌ها را پيغمبر مي‌بوسيد، تو داري چوب مي‌زني. همسر يزيد هم وقتي اين را شنيد، لباسش را سر كشيد، و به يزيد گفت كه: اين سر پسر فاطمه است؟ من طرفدار او هستم. سيد‌بن طاووس مي‌گويد كه يزيد وقتي اين حرف را خانمش زد گفت: سرت به باد مي‌رود. گفت: برود. مي‌خواهي مرا بكشي؟ بكش. تو چوب مي‌زني بر لب‌هايي كه پيغمبر بوسيده! يعني گاهي وقت‌ها يك زن در يك خانه كودتا مي‌كند.

مؤمن براي ديگران الگوست
سه رقم آدم داريم. آدم‌هايي كه در جامعه هضم مي‌شوند. مي‌گويند: «خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو» «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيح‏» (شرح نهج‌البلاغه/ج12/ص18) اميرالمؤمنين فرمود: اين‌ها حزب باد هستند، يعني هرجا باد مي‌آيد همان طرف مي‌روند. نان را به نرخ روز مي‌خورند. يك عده آدم‌هاي بي‌اراده مثل آب، آب در هر ظرفي شكل همان مي‌شود. در ليوان شكل ليوان مي‌شود، در شيلنگ شكل شيلنگ، در آفتابه شكل آفتابه، در سماور شكل سماور. آب چون شل است از خودش شكل ندارد. در هر ظرفي شكل همان ظرف درمي‌آيد. اگر اين‎‌طور باشيم شل هستيم. يعني نبايد محيط ما را بسازد. ما بايد محيط را بسازيم. نه محيط ما را بسازد.
يك جا رفتيم تلفن كنيم، خانه‌ مهماني بوديم گفتيم: آقا تلفن . . . گفت: حاج آقا بفرماييد آن اتاق تلفن آن اتاق است. گفتم: من صد كيلو هستم، تلفن نيم كيلو است. آن را سيمش را دراز كن اينجا بياور. تو صد كيلو، مهماني هم مي‌گويند: سفره را نزد مهمان بياور. مهمان‌ها را آن بالا كنار سفره نكشيد، چون مهمان 70 كيلو است. فوقش نيم كيلو غذا خواهد خورد. چطور 70 كيلو را كنار نيم كيلو مي‌كشي؟ نيم كيلو را كنار هفتاد كيلو ببر.
قرآن مي‌گويد: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً» (فرقان/74) بندگان خوب خدا اين است كه مي‌گويند: من بايد رهبر باشم. شما يك كاري كن آنها دنبالت بروند. نه اينكه چون آنها مي‌روند شما هم عقبش برو. يك كاري كن آنها بگويند، مثل اين باش.
ما چند سال پيش پاكستان رفتيم. وقتي از هواپيما پياده شديم 30ـ40 ماشين و موتور بوق‌زنان آمدند. من اول فكر كردم يكي از مسئولين مملكتي در هواپيما است، ديدم نه! براي من آمدند. گفتم: ببخشيد! گفتند: چه‏كسي مي‌آيد؟ گفتند: خوب نماينده‌ امام! گفتم: من نماينده امام در نهضت سوادآموزي هستم. گفتند: نه قبل از تو يك نماينده‌ امام آمده و به هر مسجدي يك قالي داده، به هر روحاني يك سكه داده، نمي‌دانم به كتابخانه‌ها كتاب داده، گفتم: من يك خودكار هم به هيچ‌كس ندادم. همه برويد. يك نفر موتوري باشد ما در پاكستان گم نشويم. همه را رها كرديم و بعد خدمت مقام معظم رهبري آمديم. گفتيم: آقا اين چه مملكتي است؟ بعضي از نمايندگان به قدري پول دارند كه يك كشور كه مي‌روند به تمام مسجدها فرش مي‌دهند. به كتابخانه‌ها كتاب مي‌دهند، به روحانيون كمك مالي مي‌كنند، سفره مي‌دهند، خوب بعضي نمايندگان اين‎قدر وضعشان خوب است. بنده هم يك نماينده هستم كه يك قِران ندارم به كسي بدهم. يا پول‌هاي او را بگير يا به من هم بده! آقا، مقام معظم رهبري فرمود: من به تو نمي‌دهم، به آنها مي‌گويم: از قرائتي ياد بگيريد. چرا به تو بدهم كه تو از آنها ياد بگيري. آنها از تو ياد بگيرند. «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً».

امر به معروف و نهي از منكر كنيد گرچه آن لحظه اثر نكند
دخترم! تو يك طور حجاب داشته باش، كه دخترعمويت خجالت بكشد. نه اينكه حالا دخترعمويت شل است تو هم شل شوي. اين آيه‌اي كه مي‌خوانم آيه‌ قرآن است. قرآن مي‌گويد: مؤمن بايد يك راهي را برود كه ديگران از او ياد بگيرند. اگر هم امروز ياد نگرفتند، فردا ياد خواهند گرفت. ممكن است ساعت اول هم تأثير نكند، ولي يك مدتي مي‌بينند نه او نشست فوتبال فلان كشور را ديد، شما مثلاً بلند شدي نماز را خواندي. او نشست فلان فيلم و سريال را ديد، شما در كتابخانه رفتي يا در اتاق خودت مطالعه كردي نمره‌ات قبول شد. ممكن است آن لحظه گوش ندهد. ولي بعداً مي‌گويد: حق با تو بود. وجدانش كه بيدار شد، مي‌گويد: حق با شماست. گاهي وقت‌ها آن لحظه گوش نمي‌دهند.
يك بابايي باغي داشت، ميوه‌هايش را به فقرا مي‌داد. بابا مرد، بچه‌هايش گفتند: ما نخواهيم داد. پنج شش تا پسر تقريباً داشت، يكي از اين پسرها گفت: باباي ما به فقرا كمك مي‌كرده ما هم كمك كنيم. آنها گفتند: بابا اختيار خودش را داشته، ما هم اختيار خودمان را داريم. ما نمي‌دهيم. سر شب خوابيدند كه سحر بروند ميوه‌ها را انبار كنند، سريع تا فقرا خواب هستند، بين الطلوعين ميوه‌ها را بردارند. در باغ رفتند، ديدند باغشان سوخته است. اين پسر گفت: «أَلَمْ‎أَقُلْ لَكُمْ» (يوسف/96) به شما نگفتم به فقرا بدهيد، تصميم گرفتيد ندهيد خدا هم به خودتان نداد. بدهيد مي‌دهم، ندهيد نمي‌دهم. ممكن است آن زماني كه اول طرح كرديد ميوه‌ها را ندهيد، اين پسر گفت ميوه‌ها را به فقرا بدهيد، آن روز برادرها گوش به حرفش ندادند. اما وقتي باغشان سوخت، گفتند: حق با برادرمان است. كاش ما نيت نمي‌كرديم، نيت كرديم به فقرا ندهيم، خدا هم باغ ما را سوزاند. يعني گاهي وقتها، چه مي‌خواهم بگويم؟ مي‌خواهم بگويم: امر به معروف و نهي از منكر بكنيد گرچه آن لحظه اثر نكند. بعداً سرش به سنگ مي‌خورد مي‌بيند حق با او بود.
من از 20سالگي شروع كردم براي جوان‌هاي كاشان جلسه داشتن. يك نفر گفت: آقاي قرائتي خودت را علاف نكن. اين جوان‌ها الآن بچه‌هاي نوجوان هستند. 13، 16ساله هستند جلسه مي‌آيند. بعد كه 23، 24ساله شدند، جواني‌شان و شهوت و نمي‌دانم مسائلي پيش مي‌آيد ديگر اصلاً حرف‌هاي تو را فراموش مي‌كنند. گفتم: ببين من در 13، 14سالگي، اين حرف‌ها را به اينها مي‌زنم. بعد هم گيرم اينها از كاشان رفتند، از جلسه‌ من رفتند، اصلاً رفتند كه رفتند كه رفتند. اصلاً فاسد شدند. فرض كنيم! اگر هم خداي نكرده فاسد شدند، البته فاسد كه نشدند حالا به‎فرض چهار نفرشان هم آن‎طور كه بايد باشند نشدند، اين وقتي سرش به سنگ خورد، باز مسجد برمي‌گردد. چون يك چيزهايي قبلاً شنيده است. برمي‌گرده مسجد ولي اگر در نوجواني اينها را نشنود پير هم كه شود باز مسجد نمي‌آيد باز هم مي‌رود در پارك مي‌نشيند. پايش را در مسجد نمي‌گذارد. ما الآن پيرمرد داريم روزي 4 ساعت در پارك مي‌نشيند سالي 10 دقيقه در مسجد نمي‌رود. چون اين نه خانواده‌اش اين را مذهبي كرده، بگذار حرف حق را بزن، اگر امروز اثر نكند بعداً اثر مي‌كند.
يكي از مراجع تقليد آقا سيد عبدالهادي شيرازي بود حدود 80، 90 سال از مراجع درجه يك. ايشان بحث خارج مي‌گفت كه آيا اگر با سحر و جادو كار خوب كردي، باز هم سحر حرام است؟ بعد رفت مثال بزند. گفت: مثلاً كسي بيايد با سحر يك بيابان را گل و بلبل كند. تا گفت: گل و بلبل، يك نفر برگشت گفت: الله اكبر كه بعد از هشتاد سالگي شيراز كار خودش را كرد. چون حاج سيد عبدالهادي شيرازي شيرازي بود، شيراز هم شهر گل و بلبل است. وقتي بعد از هشتاد سالگي مي‌خواهد مثل بزند، كه سحر مفيد مي‌گويد: سحر مفيد اين است كه آدم بيابان كوير را گل و بلبل كند. يعني مي‌خواست بگويد اين چيزها ولو بعد از هشتاد سال خودش را بگوييد . . . نشان مي‌دهد. شما ممكن است امروز دختر را در مدرسه چون امور تربيتي هستيد، معلمين هستيد، شما امروز به اين دختر نوجوان حرف‌هايت را بزن. ممكن است بعد اين شوهرش فاسد شود، خودش، وضع حجابش، نمازش، اخلاقش، ممكن است هم فرار كند، منحرف شود، شد؟ بعد اگر شما اين چيزهاي خوب را در سرش كردي، بعد كه سرش به سنگ خورد باز برمي‌گردد. يعني اثر خودش را نشان مي‌دهد. نگو: آقا چه فايده دارد، ما حرف مي‌زنيم جامعه اينها را خراب مي‌كند. حرفت را بزن، جامعه اينها را خراب كرد، دوباره جامعه اينها را اصلاح مي‌كند. همان جامعه‌اي كه خراب مي‌كند، همان جامعه هم اصلاح مي‌كند. يك حادثه اين طرف مي‌آيد، يك حادثه برمي‌گردد. مثل آدمي كه دستش به طناب باشد ولو حالا موج هم او را برد، اگر طنابي در دستش باشد بالاخره برمي‌گردد.

زن وجودي مستقل است و مي‌تواند ميان هزاران انسان فاسق، خوب و نيكو شود
امروز جلسه‌ ما به چه گذشت؟ به مناسبت اينكه بحث زماني پخش مي‌شود كه ايام رحلت حضرت زينب هست مي‌خواستم چند نمونه از زنها بگويم، كه اين زنها هضم نشدند. پدر همكار ابن‎ملجم، دختر قاتل امام حسن، پسر كربلا رفته قاتل امام حسين، اين طوعه اين وسط يك خانم خوب درآمده است. زن فرعون جنايتكار تاريخ خوب درمي‌آيد. زن حضرت نوح و لوط، زن پيغمبر سر سفره‌ وحي غذا مي‌خورد ضد پيغمبر مي‌شود. زن وجودي مستقل است. انسان مي‌تواند در و ديوار همه فاسد شوند، اين خوب شود. و اگر در و ديوار بد بودند، اين دليل بر بد شدن ما نيست. مثل زدم اگر يك در براي فرار است، اينجا آتش سوزي شد، ولو باقي درها بسته باشند، يك در باز باشد شما حق نداري، بايستي. بايد از همان يك در . . . اگر همه بد شدند يك آدم خوب باشد شما هم بايد دنبال آن آدم خوب بروي. اينكه همه بد هستند، دليل نمي‌شود ما بد باشيم. و حال اينكه الحمد لله اين‎طور هم نيست. نظام ما بدنه‌اش بدنه خوبي است.
خدايا دخترهاي ما، ناموس ما، عفت ما، مرز ما، انقلاب ما، دين ما، آخرت ما، دنياي ما، رهبر ما، مسئولين ما، آبروي ما، هرچه كه به ما دادي، در پناه امام زمان حفظ بفرما. ما را براي ديگران الگو و اسوه و امام قرار بده. ما را از گروهي كه در جامعه هضم شوند و از خودشان اراده نداشته باشند، قرار نده.

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر