( 4.2 امتیاز از 1408 )

عصر شیعه - حجت الاسلام مجتبي آقاتهراني نماينده مردم تهران درمجلس شوراي اسلامي با بيان خاطره اي جالب از مسلمان شدن يک دختر فرانسوي درخصوص دفاع وي از حجابش به نقل از اين دختر محجبه مينويسد : «اگر روسري خود را برندارم و بخاطر حفظ حجابم کشته شوم آيا من شهيد محسوب ميشوم؟» گفتم: «بله!» گفت: «والله روسري خود را برنمي دارم هرچند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.» البته بعد از اين ماجرا خانواده او نيز با مشاهده رفتار بسيار مودبانه دخترشان از اين خواسته صرفنظر کردند.

به گزارش البرز اين نماينده مجلس در وبلاگش دربيان اين مطلب آورده است : در سفر حجّ با فردي که از نيويورک آمده بود، آشنا شدم. يک سال پيش از تشرّف به حجّ مسلمان شده بود. پيرمرد شصت‌ساله‌اي که اسمش را مجاهد گذاشته بودند. وقتي به مدينه رسيديم، از زيارت قبر رسول خدا (صلوات الله عليه و آله)، بسيار تحت تأثير قرار گرفته بود. براي دستورهاي اسلام اهمّيت زيادي قائل بود و دوست داشت همه احکام را به طور دقيق بداند. وقتي اعمال را يکي دو بار براي اهل کاروان شرح مي‌داديم او هم گوش مي‌داد و ياد مي‌گرفت؛ امّا وقتي که زمان انجام مناسک مي‌شد، همين که به عنوان مثال طواف تمام مي‌شد مي‌آمد و مجدداً تک‌تک اعمال خود را به من مي‌گفت و از صحّت و سقم آ‌ن‌ها مي‌پرسيد.

يک ‌بار به او گفتم: «مجاهد! توهم مثل بقيه باش. چرا اين قدر سؤال مي‌پرسي؟» گفت: «من شصت سال از عمرم گذشته، دير رسيده‌ام؛ دوست دارم يک بار ديگر هم اعمالم را بررسي کنم تا مبادا ناقص باشد».

اين افرادي که از کشورهايي مانند آمريکا، مي‌آيند و مسلمان مي‌شوند، آن‌قدر شيفته اسلام شده و با يک شور و شوقي به دستورهاي آن عمل مي‌کنند که بسيار ديدني است. برخلاف اين افراد، برخي از زناني که از ايران به آمريکا مي ‌آمدند، هنوز به نيويورک نرسيده، روسري و چادر خود را بر مي‌داشتند. براي جوانان غربي تازه مسلمان شده، غربي‌ هاي غيرمسلمان، شکل ظاهري ايشان، طرز لباس پوشيدنشان و وضع آرايش زنان و دختران آن‌ها مضحک و خنده‌دار است؛ ولي در مقابل، برخي در کشور ما، تحت تأثير غربي‌ها و مدهاي آن‌ها هستند. خودکم‌بيني، بيماري بدي است. همان‌طور که خود بزرگ‌بيني، غلط است.

آدم از بي‌بصري بندگي آدم کرد گوهري داشت ولي نذر قباد و جم کرد

يعني از خوي غلامي ز سگان پست‌تر است من نديدم که سگي پيش سگي سر خم کرد

تقليد کورکورانه در اسلام، ممنوع است. بايد در پاسخ آن فرد بي‌سواد مدّعي که برخي از شيوه‌ها و آموزه‌هاي ديني را غلط دانسته و تقليد از مراجع را تخطئه مي‌کند، گفت که آن تقليدي که در اسلام ممنوع است، تقليد کورکورانه است، نه تقليد جاهل از عالم و نه تقليد غيرمتخصّص از متخصّص؛ وقتي اتومبيل ما خراب مي‌شود، آن را براي تعمير به کجا مي‌بريم؟ ناراحتي قلبي همسرمان را چگونه درمان مي‌کنيم؟

آيا غير از اين است که به متخصصّ قلب رجوع مي‌کنيم، دستش را هم مي‌بوسيم، پول بسياري هم به او مي‌دهيم. امّا چگونه است که براي تشخيص دين‌مان مي‌گوييم قرائت‌ها مختلف است، هرکس هرگونه که فهميد، همان را عمل کند؟ اگر اين‌گونه باشد، ديگر هيچ حکمي از طرف خدا وجود نخواهد داشت و حقيقت ثابتي باقي نمي‌ماند. اين در حالي است که به عنوان مثال اگر من بگويم، هم‌اکنون شب است، شما مي‌رويد و به آسمان نگاه مي‌کنيد تا ببينيد روز است يا شب. اگر شب بود، من راست گفته‌ام و اگر شب نبود، دروغ گفتار من مشخّص مي‌شود. پس حقيقتي پشت اين سخن وجود دارد که با آن مي‌توان صدق و کذب کلام مدّعي را سنجيد.

اسلام دين خرافات نيست، دين حقيقت است. مراجع بزرگ ما نيز به دنبال «به دست آوردن حکم خدا» هستند؛ نه «ساختن حکم خدا». پيامبر اسلام، جانشينان او و به تبع آنان، علماي امّت اسلام، سختي‌هاي بسياري را تحمّل کرده‌اند تا اين دين، امروز به دست ما رسيده است.

داستاني در رابطه با اين بحث:

يک روز جلوي در موسسه اسلامي نيويورک دختر خانم جواني جلوي من را گرفت و اظهار داشت: مي خواهد مسلمان شود.

سوال کردم چه اطلاعاتي پيرامون اسلام داريد؟ گفت: به نتيجه رسيده ام مسلمان شوم. بنده پيشنهاد مطالعه چند کتاب را دادم، کتاب ها در اختيارش گذاشته شد؛ بعد از مدتي با اشتياق به نزدم آمد و گفت: کتاب ها را خوانده و مي خواهم مسلمان شوم.

باز چند کتاب ديگر هم به او دادم و گفتم: اينها را هم مطالعه کنيد. اين کار چند بار همين طور ادامه پيدا کرد. مطمئن بودم جامعيّتي از اسلام و مکتب تشيّع از مطالعه کتاب ها برايش حاصل شده است. يک روز همين دختر با عصبانيت وارد موسسه شد و گفت: اگر همين الان شهادتين را برايم نخوانيد، داخل شهر مي روم، داد مي زنم و اعلام مي کنم، من مسلمان هستم تا همه متوجه بشوند و به اين طريق اسلام مي آورم. شور و اشتياق اين دختر موجب اين شد تا به او قول دهم ايشان در مراسم جشن بزرگ ميلاد امام حسين (عليه السلام) در موسسه بيايند و مراسم تشرف به اسلام را برگزار کنيم.

روز ميلاد امام حسين(عليه السلام) مراسم جشن برپا شد و شيعيان زيادي هم در جلسه شرکت کردند، به عنوان يک ميان برنامه اعلام کرديم يک دختر فرانسوي مقيم نيويورک با اطلاع و آگاهي دين اسلام و مکتب تشيع را برگزيده و مراسم تشيع الان برگزار مي گردد.

در اين ميان شخصي از داخل جمعيت بلند شد و گفت: اصلا اين دختر از اسلام چه مي فهمد که مي خواهد مشرف بشود؟ بنده نيز سوالي را مطرح کردم و گفتم هرکس جواب را مي داند پيرامون آن توضيح دهد؟ سوال درباره مسئله «بداء» بود که از اعتقادات مسلّم ما شيعيان است.هيچ کس جوابي نداد! سوال را از اين دختر پرسيدم؟ توضيحاتي پيرامون آن به جمعيت ارائه داد.

سپس در جلوي جايگاه قرار گرفت؛ پس از اقرار به شهادتين و ارايه عقايد به او، اذان درگوش راست و اقامه در گوش چپ او خوانده شد. رسما به اسلام و مکتب تشيع گرويد و نام او را «رقيه» نهاديم.

چند روزي از اين قضيه گذشت تا اينکه همين دختر را با حجاب کامل اسلامي، هم راه با مرد و زني ديدم، به نظر مي آمد پدر و مادرش باشند. در خيابان جلوي مدرسه با ما برخورد نمودند.

آن مرد و زن (پدر و مادرش) با زبان فرانسوي شروع به سر و صدا کردند؛ چرا دختر ما را مسلمان نموده ايد؟ به او بگوييد حجابش را بردارد… سر و صدا باعث شد عده اي دور ما جمع شوند. در همان حين، احساس کردم اين دختر تازه مسلمان الان در شرايط سختي است و خيال کردم دارد خجالت مي کشد. به موسسه رفتم و زنگ زدم ايران دفتر آيت الله مظاهري و پرسيدم: آيا در چنين شرايطي اگر اصل دين شخص در خطر باشد به نظر شما اجازه مي دهيد روسري را بردارد؟ در اين مورد خاص ايشان فرمودند: اشکال ندارد.

به سرعت برگشتم و به اين دختر گفتم: با يکي از مراجع تقليد صحبت کردم و در مورد شما فرمودند: اگر دين شما در معرض خطر است اشکال ندارد و شما مي توانيد روسري را برداريد، آن چه در جواب شنيدم اين بود: دختر تازه مسلمان به من گفت: اين حکم از احکام ثابت و اوليه است يا از احکام ثانويه و بنا بر ضرورت است؟ گفتم از احکام ثانويه مي باشد.

تا اين را شنيد، گفت: «اگر روسري خود را برندارم و بخاطر حفظ حجابم کشته شوم آيا من شهيد محسوب ميشوم؟» گفتم: «بله!» گفت: «والله روسري خود را برنمي دارم هرچند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.» البته بعد از اين ماجرا خانواده او نيز با مشاهده رفتار بسيار مودبانه دخترشان از اين خواسته صرفنظر کردند.

آنها عازم فرانسه بودند و با همان حال به طرف فرانسه روانه شدند، آدرس يک مرکز ديني که دوستان ما در آنجا بودند به او دادم و بعدا هم متوجه شدم که الحمدلله با يک جوان مسلمان فرانسوي ازدواج نموده است.

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر