(
999
)
امتیاز از

صلح امام حسن(ع)؛ پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ
عصر شیعه - رسوخ نفاق و خيانت، سپاه آن حضرت را از کارايى لازم انداخته و توازن نظامى را به کلى دگرگون کرده بود و سرانجام امام حسن(ع) را وادار به پذيرش صلح ناخواسته کرد و آن حضرت، بناچار در 25 ربيع الاول و به قولى در نيمه جمادى الاولى سال 41 قمرى بر اساس شرايطى، خلافت را به معاوية بن ابى سفيان واگذاشت و خود از آن کناره گرفت.
زندگى سراسر افتخار امام مجتبى(ع) جلوههاى زيبا و پرشکوهى داشت.در سال چهلم هجرت، هدايت کشتى اسلام، در سختترين موقعيت، به عهده ايشان گذاشته شد. آن امام معصوم(ع) با کمترين آسيب و تلفات امت اسلامى را رهبرى کرد، توطئههاى بزرگ و خطرناک بنىاميه را نقش بر آب ساخت، مانع نابودى اسلام و برنامههاى حيات بخش آن شد و پيش بينى پيامبر خدا (ص) را تحقق بخشيد.
برخورد زيباى امام حسن(ع) در ماجراي صلح افتخار بزرگى در تاريخ اسلامى بر جاى گذاشت. نويسندگان و تحليل گران بسيارى به آن پرداخته و ابعاد گوناگون آن رابررسى کردهاند.
در اين گزارش به تحليل مقام معظم رهبري در ارتباط با صلح امام حسن مجتبي(ع) برگرفته از سايت معظم له پرداخته شده است:
صلح امام حسن عليه السلام، سرنوشت ساز و بى نظير
دوران امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) و حادثه صلح آن بزرگوار با معاويه، يا آن چيزى كه به نام صلح ناميده شد، حادثهى سرنوشت ساز و بى نظيرى در كل روند انقلاب اسلامى صدر اول بود. ديگر ما نظير اين حادثه را نداشتيم.
توضيح كوتاهى راجع به اين جمله عرض كنم و بعد وارد اصل مطلب بشوم.
انقلاب اسلام، يعنى تفكر اسلام و امانتى كه خداى متعال به نام اسلام براى مردم فرستاد، در دوره ى اول ، يك نهضت و يك حركت بود و در غالب يك مبارزه و يك نهضت عظيم انقلابى، خودش را نشان داد و آن در هنگامى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، اين فكر را در مكه اعلام كردند و دشمنان تفكر توحيد و اسلام، در مقابل آن صف آرايى نمودند؛ براى اينكه نگذارند اين فكر پيش برود.
پيامبر، با نيرو گرفتن از عناصر مؤمن، اين نهضت را سازماندهى كرد و يك مبارزه بسيار هوشمندانه و قوى و پيشرو را در مكه به وجود آورد. اين نهضت و مبارزه ، سيزده سال طول كشيد.
اين، دوره ى اول بود. بعد از سيزده سال، با تعليمات پيامبر، با شعارهايى كه داد، با سازماندهى يى كه كرد، با فداكارى يى كه شد، با مجموع عواملى كه وجود داشت، اين تفكر، يك حكومت و يك نظام شد و به يك نظام سياسى و نظام زندگى يك امت تبديل گرديد و آن هنگامى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه تشريف آوردند و آن جا را پايگاه خودشان قرار دادند و حكومت اسلامى را در آن جا گستراندند و اسلام از شكل يك نهضت، به شكل يك حكومت تبديل شد. اين ، دوره دوم بود.
اين روند، در ده سالى كه نبى اكرم (ص ) حيات داشتند و بعد از ايشان ، در دوران خلفاى چهار گانه و سپس تا زمان امام مجتبى (عليه والصلاة و السلام ) و خلافت آن بزرگوار- كه تقريبا شش ماه طول كشيد- ادامه پيدا كرد و اسلام به شكل حكومت ، ظاهر شد. همه چيز، شكل يك نظام اجتماعى را هم داشت ؛ يعنى حكومت و ارتش و كار سياسى و كار فرهنگى و كار قضايى و تنظيم روابط اقتصادى مردم را هم داشت و قابل بود كه گسترش پيدا كند و اگر به همان شكل پيش مىرفت، تمام روى زمين را هم مىگرفت ؛ يعنى اسلام نشان داد كه اين قابليت را هم دارد.
اوج قدرت يك جريان مخالف در زمان امام حسن (ع)
در دوران امام حسن عليه السلام ، جريان مخالفى آن چنان رشد كرد كه توانست به صورت يك مانع ظاهر بشود. البته اين جريان مخالف، در زمان امام مجتبى عليه السلام به وجود نيامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر كسى بخواهد قدرى دور از ملاحظات اعتقادى و صرفا متكى به شواهد تاريخى حرف بزند، شايد بتواند ادعا كند كه اين جريان، حتى در دوران اسلام به وجود نيامده بود؛ بلكه ادامهيى بود از آنچه كه در دوران نهضت پيامبر- يعنى دوران مكه - وجود داشت.
بعد از آن كه خلافت در زمان عثمان - كه از بنى اميه بود - به دست اين قوم رسيد، ابوسفيان - كه در آن وقت، نابينا هم شده بود- با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسيد: چه كسانى در جلسه هستند؟ پاسخ شنيد كه فلانى و فلانى و فلانى. وقتى كه خاطر جمع شد همه خودى هستند و آدم بيگانه يى در جلسه نيست، به آنها خطاب كرد و گفت: تلقفنها تلقف الكرة .(13)
يعنى مثل توپ ، حكومت را به هم پاس بدهيد و نگذاريد از دست شما خارج بشود! اين قضيه را تواريخ سنى و شيعه نقل كردهاند. اينها مسايل اعتقادى نيست و ما اصلا از ديدگاه اعتقادى بحث نمىكنيم ؛ يعنى من خوش ندارم كه مسايل را از آن ديدگاه بررسى كنم ؛ بلكه فقط جنبه تاريخى آن را مطرح مىكنم. البته ابوسفيان در آن وقت، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلام بعد از فتح يا مشرف به فتح.
اسلام دوران غربت و ضعف نبود، اسلام بعد از قدرت اسلام بود. اين جريان، در زمان امام حسن مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) به اوج قدرت خودش رسيد و همان جريانى بود كه به شكل معاوية بن ابى سفيان، در مقابل امام حسن مجتبى (ع ) ظاهر شد. اين جريان، معارضه را شروع كرد؛ راه را بر حكومت اسلامى - يعنى اسلام به شكل حكومت - بريد و قطع كرد و مشكلاتى فراهم نمود؛ تا آن جايى كه عملا مانع از پيشروى آن جريان حكومت اسلامى شد.
صلح امام حسن، صد در صد منطبق بر استدلال منطقى
در باب صلح امام حسن عليه السلام، اين مساله را بارها گفتهايم و در كتابها نوشتهاند كه هر كس - حتى خود اميرالمؤمنين عليه السلام - هم اگر به جاى امام حسن مجتبى عليه السلام بود و در آن شرايط قرار مىگرفت، ممكن نبود كارى بكند، غير از آن كارى كه امام حسن كرد.
هيچ كس نمىتواند بگويد كه امام حسن، فلان گوشه كارش سؤ ال برانگيز است. نه ، كار آن بزرگوار، صد در صد بر استدلال منطقى غير قابل تخلف منطق بود.
در بين آل رسول خدا(صلى الله عليه و اله و سلم )، پر شورتر از همه كيست؟ شهادت آميزترين زندگى را چه كسى داشته است ؟ غيرتمندترين آنها براى حفظ دين در مقابل دشمن ، براى حفظ دين چه كسى بوده است ؟ حسين بن على عليه السلام شريك بودند. صلح را تنها امام حسن نكرد؛ امام حسن و امام حسين اين كار را كردند؛ منتها امام حسن عليه السلام جلو بود و امام حسين عليه السلام پشت سر او بود.
امام حسين عليه السلام ، جزو مدافعان ايده ى صلح امام حسن عليه السلام بود. وقتى كه در يك مجلس خصوصى ، يكى از ياران نزديك - از اين پرشورها و پرحماسهها - به امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) اعتراضى كرد، امام حسين با او برخورد كردند:فغمزالحسين فى وجه حجر.(14) هيچ كس نمىتواند بگويد كه اگر امام حسين به جاى امام حسن بود، اين صلح انجام نمىگرفت . نخير، امام حسين با امام حسن بود و اين صلح انجام گرفت و اگر امام حسن عليه السلام هم نبود و امام حسين عليه السلام تنها بود، در آن شرايط، باز هم همين كار انجام مىگرفت و صلح مىشد.
صلح ، عوامل خودش را داشت و هيچ تخلف و گزيرى از آن نبود. آن روز، شهادت ممكن نبود. مرحوم (شيخ راضى آل ياسين )(رضوان الله تعالى عليه )، در اين كتاب (صلح الحسن ) - كه من بيست سال پيش ، آن را ترجمه كردم و چاپ شده است - ثابت مىكند كه اصلا جا براى شهادت نبود. هر كشته شدنى كه شهادت نيست ؛ كشته شدن با شرايطى ، شهادت است. آن شرايط، در آن جا نبود و اگر امام حسن عليه السلام در آن روز كشته مىشدند، شهيد نشده بودند. امكان نداشت كه آن روز كسى بتواند در آن شرايط، حركت مصلحت آميزى انجام بدهد كه كشته بشوند و اسمش شهادت باشد و انتحار نكرده باشد.
در زمان امام مجتبى، تفكر انقلابى اسلامى ، دوباره به شكل نهضت درآمد
راجع به صلح ، از ابعاد مختلف صحبت كرديم ؛ اما حالا مساله اين است كه بعد از صلح امام حسن مجتبى (عليه الصلاة و السلام )، كار به شكل هوشمندانه و زيركانه تنظيم شد كه اسلام و جريان اسلامى ، وارد كانال آلوده يى كه به نام خلافت - و در معنا سلطنت - به وجود آمده بود، نشود. اين ، هنر امام حسن مجتبى (عليه السلام ) بود. امام حسن مجتبى كارى كرد كه جريان اصيل اسلام - كه از مكه شروع شده بود و به حكومت اسلامى و به زمان امير المؤ منين و زمان خود او رسيده بود - در مجراى ديگرى ، جريان پيدا بكند؛ منتها اگر نه به شكل حكومت - زيرا ممكن نبود - لااقل دوباره به شكل نهضت جريان پيدا كند. اين، دوره ى سوم اسلام است.
اسلام ، دوباره نهضت شد. اسلام ناب ، اسلام اصيل ، اسلام ظلم ستير، اسلام سازش ناپذير، اسلام دور از تحريف و مبرا از اينكه بازيچه دست هواها و هوسها بشود، باقى ماند؛ اما در شكل نهضت باقى ماند. يعنى در زمان امام حسن (عليه الصلاة و السلام )، تفكر انقلابى اسلامى - كه دورهيى را طى كرده بود و به قدرت و حكومت رسيده بود - دوباره برگشت و يك نهضت شد. البته در اين دوره، كار اين نهضت، به مراتب مشكلتر از دوره خود پيامبر بود؛ زيرا شعارها در دست كسانى بود كه لباس مذهب را بر تن كرده بودند؛ در حالى كه از مذهب نبودند. مشكل كار ائمه ى هدى (عليهم السلام )، اين جا بود.
البته من از مجموعه روايات و زندگى ائمه (عليهم السلام ) اين طور استنباط كردهام كه اين بزرگواران، از روز صلح امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) تا اواخر، دايما در صدد بودهاند كه اين نهضت را مجددا به شكل حكومت علوى و اسلامى در بياورند و سرپا كنند. در اين زمينه، رواياتى هم داريم . البته ممكن است بعضى ديگر، اين نكته را اين طور نبينند و طور ديگرى ملاحظه بكنند؛ اما تشخيص من اين است. ائمه مىخواستند كه نهضت ، مجددا به حكومت و جريان اصيل اسلامى تبديل بشود و آن جريان اسلامى كه از آغشته شدن و آميخته شدن و آلوده شدن به آلودگيهاى هواهاى نفسانى دور است ، روى كار بيايد؛ ولى اين كار، كار مشكلى است.
نياز جوامع اسلامى ، شناسايى اصالتهاى اسلام از لابلاى حرفهاي گوناگون
در دوران دوم نهضت - يعنى دوران خلافت خلفاى سفيانى و مروانى و عباسى - مهمترين چيزى كه مردم احتياج داشتند، اين بود كه اصالتهاى اسلام و جرقههاى اسلام اصيل و قرآنى را در لابلاى حرفهاى گوناگون و پراكنده ببينند و بشناسند و اشتباه نكنند. بى خود نيست كه اديان، اين همه روى تعقل و تدبر تكيه كردهاند. بى خود نيست كه در قرآن كريم، اين همه روى تفكر و تعقل و تدبر انسانها تكيه كرده شده است ؛ آن هم درباره ى اصيلترين موضوعات دين ، يعنى توحيد.
توحيد، فقط اين نيست كه بگوييم كه خدايى هست، آن هم يكى است و دو نيست. اين ، صورت توحيد است. باطن توحيد، اقيانوس بيكرانهيى است كه اولياى در آن غرق مىشوند. توحيد، وادى بسيار با عظمتى است ؛ اما در چنين وادى با عظمتى ، باز از مؤمنين و مسلمين و موحدين خواستهاند كه با تكيه به تفكر و تدبر و تعقل، پيش بروند. واقعا هم عقل و تفكر مىتواند انسان را پيش ببرد.
البته در مراحل مختلف ، عقل به نور وحى و نور معرفت و آموزشهاى اولياى خدا، تجهيز و تغذيه مىشود؛ ليكن بالاخره آنچه كه پيش مى رود، عقل است. بدون عقل ، نمىشود هيچ جا رفت. ملت اسلامى ، در تمام دوران چند صد سالهيى كه چيزى به نام خلافت، بر او حكومت مىكرد، يعنى تا قرن هفتم كه خلافت عباسى ادامه داشت (البته بعد از انقراض خلافت عباسى، باز در گوشه و كنار، چيزهايى به نام خلافت وجود داشت ؛ مثل زمان مماليك در مصر و تا مدتها بعد هم در بلاد عثمانى و جاهاى ديگر) آن چيزى كه مردم احتياج داشتند بفهمند، اين بود كه عقل را قاضى كنند، تا بدانند آيا نظر اسلام و قرآن و كتاب الهى و احاديث مسلمه راجع به اولياى امور، با واقعيت موجود تطبيق مى كند، يا نه . اين ، چيز خيلى مهمى است.
به نظر من ، امروز هم مسلمانان همين را كم دارند. امروز، جوامع اسلامى و كسانى كه گمان مىكنند در نظامهايى كه امروز در دنيا به نام اسلام وجود دارد، تعهدى دارند؛ مثل بسيارى از علما و متدينان، بسيارى از تودههاى مردم، مقدسان و غير مقدسان - به آنهايى كه لااباليند و به فكر حاكميت دين نيستند و تعهدى براى خودشان قايل نمىباشند، كارى نداريم و فعلا در اين بحث ، وارد نيستند - اگر اينها فقط فكر كنند ببينند، آيا آن نظامى كه اسلام خواسته، آن مديريتى كه اسلام براى نظام اسلامى خواسته - كه اين دومى آسان تر است - با آنچه كه آنها با آن روبرو هستند، تطبيق مىكند يا نه، برايشان مساله روشن خواهد شد.
منبع» ایسنا
زندگى سراسر افتخار امام مجتبى(ع) جلوههاى زيبا و پرشکوهى داشت.در سال چهلم هجرت، هدايت کشتى اسلام، در سختترين موقعيت، به عهده ايشان گذاشته شد. آن امام معصوم(ع) با کمترين آسيب و تلفات امت اسلامى را رهبرى کرد، توطئههاى بزرگ و خطرناک بنىاميه را نقش بر آب ساخت، مانع نابودى اسلام و برنامههاى حيات بخش آن شد و پيش بينى پيامبر خدا (ص) را تحقق بخشيد.
برخورد زيباى امام حسن(ع) در ماجراي صلح افتخار بزرگى در تاريخ اسلامى بر جاى گذاشت. نويسندگان و تحليل گران بسيارى به آن پرداخته و ابعاد گوناگون آن رابررسى کردهاند.
در اين گزارش به تحليل مقام معظم رهبري در ارتباط با صلح امام حسن مجتبي(ع) برگرفته از سايت معظم له پرداخته شده است:
صلح امام حسن عليه السلام، سرنوشت ساز و بى نظير
دوران امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) و حادثه صلح آن بزرگوار با معاويه، يا آن چيزى كه به نام صلح ناميده شد، حادثهى سرنوشت ساز و بى نظيرى در كل روند انقلاب اسلامى صدر اول بود. ديگر ما نظير اين حادثه را نداشتيم.
توضيح كوتاهى راجع به اين جمله عرض كنم و بعد وارد اصل مطلب بشوم.
انقلاب اسلام، يعنى تفكر اسلام و امانتى كه خداى متعال به نام اسلام براى مردم فرستاد، در دوره ى اول ، يك نهضت و يك حركت بود و در غالب يك مبارزه و يك نهضت عظيم انقلابى، خودش را نشان داد و آن در هنگامى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، اين فكر را در مكه اعلام كردند و دشمنان تفكر توحيد و اسلام، در مقابل آن صف آرايى نمودند؛ براى اينكه نگذارند اين فكر پيش برود.
پيامبر، با نيرو گرفتن از عناصر مؤمن، اين نهضت را سازماندهى كرد و يك مبارزه بسيار هوشمندانه و قوى و پيشرو را در مكه به وجود آورد. اين نهضت و مبارزه ، سيزده سال طول كشيد.
اين، دوره ى اول بود. بعد از سيزده سال، با تعليمات پيامبر، با شعارهايى كه داد، با سازماندهى يى كه كرد، با فداكارى يى كه شد، با مجموع عواملى كه وجود داشت، اين تفكر، يك حكومت و يك نظام شد و به يك نظام سياسى و نظام زندگى يك امت تبديل گرديد و آن هنگامى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه تشريف آوردند و آن جا را پايگاه خودشان قرار دادند و حكومت اسلامى را در آن جا گستراندند و اسلام از شكل يك نهضت، به شكل يك حكومت تبديل شد. اين ، دوره دوم بود.
اين روند، در ده سالى كه نبى اكرم (ص ) حيات داشتند و بعد از ايشان ، در دوران خلفاى چهار گانه و سپس تا زمان امام مجتبى (عليه والصلاة و السلام ) و خلافت آن بزرگوار- كه تقريبا شش ماه طول كشيد- ادامه پيدا كرد و اسلام به شكل حكومت ، ظاهر شد. همه چيز، شكل يك نظام اجتماعى را هم داشت ؛ يعنى حكومت و ارتش و كار سياسى و كار فرهنگى و كار قضايى و تنظيم روابط اقتصادى مردم را هم داشت و قابل بود كه گسترش پيدا كند و اگر به همان شكل پيش مىرفت، تمام روى زمين را هم مىگرفت ؛ يعنى اسلام نشان داد كه اين قابليت را هم دارد.
اوج قدرت يك جريان مخالف در زمان امام حسن (ع)
در دوران امام حسن عليه السلام ، جريان مخالفى آن چنان رشد كرد كه توانست به صورت يك مانع ظاهر بشود. البته اين جريان مخالف، در زمان امام مجتبى عليه السلام به وجود نيامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر كسى بخواهد قدرى دور از ملاحظات اعتقادى و صرفا متكى به شواهد تاريخى حرف بزند، شايد بتواند ادعا كند كه اين جريان، حتى در دوران اسلام به وجود نيامده بود؛ بلكه ادامهيى بود از آنچه كه در دوران نهضت پيامبر- يعنى دوران مكه - وجود داشت.
بعد از آن كه خلافت در زمان عثمان - كه از بنى اميه بود - به دست اين قوم رسيد، ابوسفيان - كه در آن وقت، نابينا هم شده بود- با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسيد: چه كسانى در جلسه هستند؟ پاسخ شنيد كه فلانى و فلانى و فلانى. وقتى كه خاطر جمع شد همه خودى هستند و آدم بيگانه يى در جلسه نيست، به آنها خطاب كرد و گفت: تلقفنها تلقف الكرة .(13)
يعنى مثل توپ ، حكومت را به هم پاس بدهيد و نگذاريد از دست شما خارج بشود! اين قضيه را تواريخ سنى و شيعه نقل كردهاند. اينها مسايل اعتقادى نيست و ما اصلا از ديدگاه اعتقادى بحث نمىكنيم ؛ يعنى من خوش ندارم كه مسايل را از آن ديدگاه بررسى كنم ؛ بلكه فقط جنبه تاريخى آن را مطرح مىكنم. البته ابوسفيان در آن وقت، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلام بعد از فتح يا مشرف به فتح.
اسلام دوران غربت و ضعف نبود، اسلام بعد از قدرت اسلام بود. اين جريان، در زمان امام حسن مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) به اوج قدرت خودش رسيد و همان جريانى بود كه به شكل معاوية بن ابى سفيان، در مقابل امام حسن مجتبى (ع ) ظاهر شد. اين جريان، معارضه را شروع كرد؛ راه را بر حكومت اسلامى - يعنى اسلام به شكل حكومت - بريد و قطع كرد و مشكلاتى فراهم نمود؛ تا آن جايى كه عملا مانع از پيشروى آن جريان حكومت اسلامى شد.
صلح امام حسن، صد در صد منطبق بر استدلال منطقى
در باب صلح امام حسن عليه السلام، اين مساله را بارها گفتهايم و در كتابها نوشتهاند كه هر كس - حتى خود اميرالمؤمنين عليه السلام - هم اگر به جاى امام حسن مجتبى عليه السلام بود و در آن شرايط قرار مىگرفت، ممكن نبود كارى بكند، غير از آن كارى كه امام حسن كرد.
هيچ كس نمىتواند بگويد كه امام حسن، فلان گوشه كارش سؤ ال برانگيز است. نه ، كار آن بزرگوار، صد در صد بر استدلال منطقى غير قابل تخلف منطق بود.
در بين آل رسول خدا(صلى الله عليه و اله و سلم )، پر شورتر از همه كيست؟ شهادت آميزترين زندگى را چه كسى داشته است ؟ غيرتمندترين آنها براى حفظ دين در مقابل دشمن ، براى حفظ دين چه كسى بوده است ؟ حسين بن على عليه السلام شريك بودند. صلح را تنها امام حسن نكرد؛ امام حسن و امام حسين اين كار را كردند؛ منتها امام حسن عليه السلام جلو بود و امام حسين عليه السلام پشت سر او بود.
امام حسين عليه السلام ، جزو مدافعان ايده ى صلح امام حسن عليه السلام بود. وقتى كه در يك مجلس خصوصى ، يكى از ياران نزديك - از اين پرشورها و پرحماسهها - به امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) اعتراضى كرد، امام حسين با او برخورد كردند:فغمزالحسين فى وجه حجر.(14) هيچ كس نمىتواند بگويد كه اگر امام حسين به جاى امام حسن بود، اين صلح انجام نمىگرفت . نخير، امام حسين با امام حسن بود و اين صلح انجام گرفت و اگر امام حسن عليه السلام هم نبود و امام حسين عليه السلام تنها بود، در آن شرايط، باز هم همين كار انجام مىگرفت و صلح مىشد.
صلح ، عوامل خودش را داشت و هيچ تخلف و گزيرى از آن نبود. آن روز، شهادت ممكن نبود. مرحوم (شيخ راضى آل ياسين )(رضوان الله تعالى عليه )، در اين كتاب (صلح الحسن ) - كه من بيست سال پيش ، آن را ترجمه كردم و چاپ شده است - ثابت مىكند كه اصلا جا براى شهادت نبود. هر كشته شدنى كه شهادت نيست ؛ كشته شدن با شرايطى ، شهادت است. آن شرايط، در آن جا نبود و اگر امام حسن عليه السلام در آن روز كشته مىشدند، شهيد نشده بودند. امكان نداشت كه آن روز كسى بتواند در آن شرايط، حركت مصلحت آميزى انجام بدهد كه كشته بشوند و اسمش شهادت باشد و انتحار نكرده باشد.
در زمان امام مجتبى، تفكر انقلابى اسلامى ، دوباره به شكل نهضت درآمد
راجع به صلح ، از ابعاد مختلف صحبت كرديم ؛ اما حالا مساله اين است كه بعد از صلح امام حسن مجتبى (عليه الصلاة و السلام )، كار به شكل هوشمندانه و زيركانه تنظيم شد كه اسلام و جريان اسلامى ، وارد كانال آلوده يى كه به نام خلافت - و در معنا سلطنت - به وجود آمده بود، نشود. اين ، هنر امام حسن مجتبى (عليه السلام ) بود. امام حسن مجتبى كارى كرد كه جريان اصيل اسلام - كه از مكه شروع شده بود و به حكومت اسلامى و به زمان امير المؤ منين و زمان خود او رسيده بود - در مجراى ديگرى ، جريان پيدا بكند؛ منتها اگر نه به شكل حكومت - زيرا ممكن نبود - لااقل دوباره به شكل نهضت جريان پيدا كند. اين، دوره ى سوم اسلام است.
اسلام ، دوباره نهضت شد. اسلام ناب ، اسلام اصيل ، اسلام ظلم ستير، اسلام سازش ناپذير، اسلام دور از تحريف و مبرا از اينكه بازيچه دست هواها و هوسها بشود، باقى ماند؛ اما در شكل نهضت باقى ماند. يعنى در زمان امام حسن (عليه الصلاة و السلام )، تفكر انقلابى اسلامى - كه دورهيى را طى كرده بود و به قدرت و حكومت رسيده بود - دوباره برگشت و يك نهضت شد. البته در اين دوره، كار اين نهضت، به مراتب مشكلتر از دوره خود پيامبر بود؛ زيرا شعارها در دست كسانى بود كه لباس مذهب را بر تن كرده بودند؛ در حالى كه از مذهب نبودند. مشكل كار ائمه ى هدى (عليهم السلام )، اين جا بود.
البته من از مجموعه روايات و زندگى ائمه (عليهم السلام ) اين طور استنباط كردهام كه اين بزرگواران، از روز صلح امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) تا اواخر، دايما در صدد بودهاند كه اين نهضت را مجددا به شكل حكومت علوى و اسلامى در بياورند و سرپا كنند. در اين زمينه، رواياتى هم داريم . البته ممكن است بعضى ديگر، اين نكته را اين طور نبينند و طور ديگرى ملاحظه بكنند؛ اما تشخيص من اين است. ائمه مىخواستند كه نهضت ، مجددا به حكومت و جريان اصيل اسلامى تبديل بشود و آن جريان اسلامى كه از آغشته شدن و آميخته شدن و آلوده شدن به آلودگيهاى هواهاى نفسانى دور است ، روى كار بيايد؛ ولى اين كار، كار مشكلى است.
نياز جوامع اسلامى ، شناسايى اصالتهاى اسلام از لابلاى حرفهاي گوناگون
در دوران دوم نهضت - يعنى دوران خلافت خلفاى سفيانى و مروانى و عباسى - مهمترين چيزى كه مردم احتياج داشتند، اين بود كه اصالتهاى اسلام و جرقههاى اسلام اصيل و قرآنى را در لابلاى حرفهاى گوناگون و پراكنده ببينند و بشناسند و اشتباه نكنند. بى خود نيست كه اديان، اين همه روى تعقل و تدبر تكيه كردهاند. بى خود نيست كه در قرآن كريم، اين همه روى تفكر و تعقل و تدبر انسانها تكيه كرده شده است ؛ آن هم درباره ى اصيلترين موضوعات دين ، يعنى توحيد.
توحيد، فقط اين نيست كه بگوييم كه خدايى هست، آن هم يكى است و دو نيست. اين ، صورت توحيد است. باطن توحيد، اقيانوس بيكرانهيى است كه اولياى در آن غرق مىشوند. توحيد، وادى بسيار با عظمتى است ؛ اما در چنين وادى با عظمتى ، باز از مؤمنين و مسلمين و موحدين خواستهاند كه با تكيه به تفكر و تدبر و تعقل، پيش بروند. واقعا هم عقل و تفكر مىتواند انسان را پيش ببرد.
البته در مراحل مختلف ، عقل به نور وحى و نور معرفت و آموزشهاى اولياى خدا، تجهيز و تغذيه مىشود؛ ليكن بالاخره آنچه كه پيش مى رود، عقل است. بدون عقل ، نمىشود هيچ جا رفت. ملت اسلامى ، در تمام دوران چند صد سالهيى كه چيزى به نام خلافت، بر او حكومت مىكرد، يعنى تا قرن هفتم كه خلافت عباسى ادامه داشت (البته بعد از انقراض خلافت عباسى، باز در گوشه و كنار، چيزهايى به نام خلافت وجود داشت ؛ مثل زمان مماليك در مصر و تا مدتها بعد هم در بلاد عثمانى و جاهاى ديگر) آن چيزى كه مردم احتياج داشتند بفهمند، اين بود كه عقل را قاضى كنند، تا بدانند آيا نظر اسلام و قرآن و كتاب الهى و احاديث مسلمه راجع به اولياى امور، با واقعيت موجود تطبيق مى كند، يا نه . اين ، چيز خيلى مهمى است.
به نظر من ، امروز هم مسلمانان همين را كم دارند. امروز، جوامع اسلامى و كسانى كه گمان مىكنند در نظامهايى كه امروز در دنيا به نام اسلام وجود دارد، تعهدى دارند؛ مثل بسيارى از علما و متدينان، بسيارى از تودههاى مردم، مقدسان و غير مقدسان - به آنهايى كه لااباليند و به فكر حاكميت دين نيستند و تعهدى براى خودشان قايل نمىباشند، كارى نداريم و فعلا در اين بحث ، وارد نيستند - اگر اينها فقط فكر كنند ببينند، آيا آن نظامى كه اسلام خواسته، آن مديريتى كه اسلام براى نظام اسلامى خواسته - كه اين دومى آسان تر است - با آنچه كه آنها با آن روبرو هستند، تطبيق مىكند يا نه، برايشان مساله روشن خواهد شد.
منبع» ایسنا