
چگونه با عاشورا مسلمان شدم؟
عصر شیعه - ديانا ترونگوسوي مسيحي ديروز و هاجر حسيني شيعه امروز است. با او از طريق سايت «Islam women.net آشنا شدم و بعد او را در همايش «فمينيسم در آمريکا» كه در «تهران» برگزار شده بود، ديدم.
ديانا ترونگوسو در خانوادهاي مسيحي در «ايالت تگزاس» به دنيا آمده است. در زمان تبليغ دين مسيحيّت در کليسا، ناگهان با دين اسلام آشنا ميشود و پس از مطالعه و تحقيق در سنّ بيست سالگي، اسلام را به عنوان دين خود بر ميگزيند. او در آمريکا فوقليسانس ارتباطات ميخوانده است که با اوجگيري انقلاب اسلامي در ايران، آمريکا را به قصد اروپا ترک ميکند و پس از آن براي ادامة مطالعاتش دربارة اسلام راهي ايران ميشود. در شهر قم زندگي خود را آغاز ميکند و پس از آن براي ادامة تحصيلات و تحقيقات، راهي تهران ميشود.
هاجرحسيني در مسير تحقيقات خود، با موضوع عاشورا و امامحسين(ع) آشنا ميشود. به گفتة خودش اين نقطة اوج تحوّلات فکري و روحي او بوده است. او در حال حاضر به نويسندگي در مجلة «کوثر» به زبان اسپانيولي و سايت «زنان مسلمان» مشغول است و با شوراي فرهنگي، اجتماعي زنان نيز همکاري دارد. او همچنين تحصيلات خود را در مقطع کارشناسي ارشد در رشتة «تاريخ شيعه» در «دانشگاه اهل بيت(ع)» ادامه ميدهد. اين گفتوگو را دربارة ماجراي شيعه شدن او به واسطة عاشورا و امام حسين(ع) ميخوانيد.
نحوه آشنايي شما با اسلام چگونه بود؟
من در يک خانوادة کاتوليک به دنيا آمدم. خانوادهاي که براي اصول ديني اهمّيت فراواني قائل بود. هميشه دغدغة آشنايي با اديان مختلف را در سر داشتم و به دنبال حقيقت معنويت بودم. در سنّ هجدهسالگي تصميم گرفتم از آمريکا به اروپا سفر کنم تا در اروپا خواستههايم را دنبال کنم. امّا در آن سفر متوجّه شدم که تفاوتي بين آمريکا و اروپا وجود ندارد و همه غرق در مادّيات هستند و آنچه من در پي حقيقت آن بودم؛ يعني معنويّت، رنگي ندارد. زمان حضورم در اروپا مصادف با انقلاب اسلامي در ايران بود. در روزنامههاي اروپايي مطالب مختلفي دربارة يک انقلاب ميخواندم که توسط يک رهبر روحاني در حال وقوع بود. اين که اسلام و اين رهبر روحاني؛ يعني امام خميني(ره) چه ميگويد، بسيار توجّهم را جلب کرد. آن زمان تازه با اسلام آشنا شده بودم، امّا زمينة تحقيقات جدّيتر و عميقتري را پيدا نميکردم.
همان زمان، انقلاب ايران باعث شده بود تا پيروان مسيحيان و به خصوص پاپ در صدد گفتوگو با مسلمانان و به خصوص آيتالله خميني باشند. در اروپا، پاپ چند جلسه توجيهي را با چند تن از شيعيان ايراني ترتيب داد. به لطف خدا من هم در آن جلسات شرکت کردم. در آن جلسات مباحث مختلف ديني مطرح شد و به طور استدلالي به بحث و گفتوگو نشستيم. از پيامبر اكرم(ص) و راه او و راه پيامبران گذشته و اصول ديني به شکل مقايسهاي در اسلام و مسيحيّت بحثها کرديم و حتّي بحث ما به موضوع انقلاب ايران هم رسيد. يادم هست آنجا چنين مطرح شد که امام خميني در ايران يک انقلاب مسلّحانه نکرده است؛ بلکه اين انقلاب از درون آدمها و مردم شروع شده و ادامه پيدا کرده است. خود اين موضوع براي من خيلي جذّاب و سؤال برانگيز شد و بعد مطرح شد که او ميخواهد قوانين الهي را در جامعه، به شکل عمومي پياده کند.
ما هم در مسيحيّت موضوعي با عنوان پادشاهي خدا داريم که معتقد به ظهور حضرت مسيح و حاکميّت قوانين است. همين موضوع با جرياناتي که آن روز در فضاي جهاني بود و مطرح شدن مسئلة امامت، مرا خيلي جذب کرد. در مباحث امامت که پيش ميرفتيم من با يک نقطة اوج روبهرو شدم و آن امامحسين(ع) بود. دائم موضوعات را با مسيحيّت تطبيق ميدادم. مثلاً به فداکاري و جانفشاني امامحسين(ع) که رسيدم، آن را با رنجها و سختيهاي مسيح تطبيق دادم. هر چه در موضوع امامحسين(ع) پيش ميرفتم، هيجانم براي دانستن اين همه عظمت بيشتر ميشد. امامحسين(ع) نقطة اصلي لحظات شگفتانگيز وجودم شد. هرچه پيش ميرفتم، موضوعات جدّيتر و جديدتر گشوده ميشدند. اوّل کاملاً گير کرده بودم. من قبلاً در کليسا مبلّغ بودم. با نظامهاي تبليغ آشنا بودم. با موضوعات اخلاقي و ديني انس داشتم امّا در تمام آن موضوعات ابعاد عظمت عاشورا و امامحسين(ع) يک فضاي متفاوتي را براي من گشود. فکر ميکنم عاشورا حجّت را برايم تمام کرد.
يعني عاشورا و امامحسين(ع) علّت اصلي و نهايي مسلمان شدن شما بود؟ لطفاً بيشتر توضيح دهيد؟
بله، همينطور است. من در آمريکا مسلمان شدم و بعد سعي کردم به ايران بيايم تا در کشوري که به نام اسلام و امامحسين(ع) است، مطالعاتم را ادامه بدهم. من به طور دقيق در تمام مسيحيّت تحقيق کردم، بعد به اين رسيدم که عيسي مسيح همان الگويي را از انسانيّت ميخواهد که مصداقش امامحسين(ع) است. در اسلام اين الگوها خيلي وسيع و ژرف هستند. من در ايران سعي کردم در بسياري از مراسم مذهبي شرکت کنم و به طور جدّي خودم را با مراسم عزاداري امامحسين(ع) آشنا کردم. در کنار اين مراسم آنچه براي من خيلي اهمّيت داشت، شناخت شخصيّتي از امامحسين(ع) بود که نقش جهاني دارد. حرکت و ارادة امامحسين(ع) براي احياي حقيقت بود. او همه چيز را فدا کرد تا اصل دين و حقيقت انسانيّت بماند. در اين موضوع ابعاد فکري و عقلي عجيبي نهفته است.
در اسلام، ائمةاطهار(ع) و خصوصاً امامحسين(ع) براي جلوگيري از منحرف شدن اسلام، جان خود را دادند تا اسلام را در مسير حقيقت نگه دارند. امّا در مسيحيّت چه کساني پس از حضرت عيسي(ع)، چنين کاري کردهاند.
حضرت عيسي فردي معنوي بود. شايد اگر در شخصيّت او کنکاش ميکردند، عيناً يک مسلمان واقعي بود؛ يعني در واقع، بين مسيحيّت و اسلام در اصل موضوع، هيچ تفاوتي وجود ندارد امّا مسيحيّت دستخوش تغييرات شد. من به اين نتيجه رسيدهام که فرهنگ مسيحيّت ديگر آنچه که بايد باشد و مسيح گفته، نيست. امّا در اسلام لااقل بودند افرادي که فرهنگ اصيل اسلام را تا پاي جان حفظ کردهاند. به نظر من کربلا مرکز کمال انسانيّت است.
در اسلام کساني همچون حضرت زينب(س) بودند که رسالت پيامبر گونه داشتهاند. البتّه خيلي از مفاهيم ديني در اسلام و مسيحيّت مشترک است. هر دو به يک خداي واحد معتقدند. هر دو به آخرالزّمان معتقدند. امّا آنچه در اسلام وجود دارد اين است که يک مسلمان براي ظهور منجي کارهايي انجام ميدهد. در اسلام راه براي رسيدن به روز موعود نشان داده شده است، امّا در مسيحيّت اين چنين نيست. مهمترين دليل مسلمان شدن من هم، همين بود. الگوها و راههايي که در اسلام وجود دارد، در مسيحيّت نيست. مسيحيان معتقدند که مسيح، پسر خدا، آمد و براي بخشوده شدن گناهان آنها کشته شد. موضوعاتي که در مسيحيّت حل نشده است، اسلام آنها را حل کرده است.
«انجيل» کتابي است که توسط پيروان حضرت عيسي(ع) نگاشته شده است. تفکّرات مردمي، قومي و نژادي در آن نقش داشته است و آن را دستخوش تغييرات کرده است، امّا قرآن کتابي است که علاوه بر آنکه قصص و روايات دارد، احکام و دستورات ديني نيز دارد؛ با خواندن قرآن، در مييابي که چه بايد بکني و چه نکني. مسيحيّت و اسلام از بعد فردي و معنوي به هم نزديک هستند. هر دو، انسان را به سوي خداوند و به نوعي پرواز به سوي او هدايت ميکنند، امّا در بعد اجتماعي، اسلام بسيار قويتر وارد شده است و احکام و قوانين خاصّي را براي آن وضع کرده است. مسيحياي که روح و بوي عيسي مسيح(ع) را حس کرده است و از آن نشئت گرفته است با اسلام در يک راستا است، امّا مسيحيّتي که ساختة فرهنگ مردم در طول قرنهاست، چيزي از مسيح و حقيقت وجودي آن حس نکرده است. اينجاست که تضادها و مغايرتها به وجود ميآيد. من زماني اسلام را به عنوان دين برگزيدم، که مسيحيّت را بهطور کامل ميشناختم.
برگرديم به همان نقطة اوج. ميخواهم بدانم آيا موضوع عاشورا و امامحسين(ع) در آمريکا بازتابهايي داشته، يا دارد و آيا زمينههاي آشنايي براي مردم فراهم است؟
در سالهايي که من در آمريکا زندگي ميکردم، زمينة آشنايي با اسلام خيلي کم بود؛ يعني واقعاً در دنيايي از اطّلاعات زندگي ميکردم که اطّلاعاتي از اسلام وجود نداشت. امّا بعد از اوج گرفتن جريانهاي انقلاب ايران، موضوع اسلام خيلي در اروپا و حتّي آمريکا مطرح شد. البتّه باز موضوعات ديگر مثل عاشورا يا امامحسين(ع) در اين سالهاي اخير خيلي جدّيتر مطرح شده است. چرا؟ چون با حملة آمريکا به عراق مسئلة «کربلا» و «نجف» در اخبار دائماً مطرح ميشده و به تبع آن حسّاسيتهاي مسلمانان روي اين دو مکان مورد توجّه رسانهها قرار گرفته ميشد. بنابراين خود همين موضوع به نوعي مسئلة اهمّيت کربلا را در اذهان عمومي جهان طرح کرده و ميکند. ضمن اينکه در دهههاي اخير، اسلام در آمريکا ديني بوده که به سريعترين شکل رشد کرده است و در حال حاضر افراد زيادي از مردم آمريکا به خود ما مراجعه ميکنند تا دربارة اسلام مطالعه و تحقيق کنند و اتّفاقاً قرآن و مسئلة عاشورا با الگويي مثل امامحسين(ع) براي مردم آمريکا و اروپا که ناگهان با آن آشنا ميشوند، از جذّابيتهاي فراواني برخوردار است. اين است که واقعاً در اسلام ائمةاطهار(ع) کشش عميق و عجيبي دارند.
آيا شما چنين الگويي مثل امامحسين(ع) را در فرهنگها و ملّيتهاي ديگر ميشناسيد؟
البتّه بعضي مسيحيان و خصوصاً کاتوليکها معتقدند که حضرت عيسي(ع) خيلي در زندگي زجر کشيد، امّا با توجّه به مطالعاتي که داشتم مدلي با عظمت امامحسين(ع) در هيچ فرهنگي پيدا نميشود. اين عظمت و ابعاد گوناگون آن اصلاً قابل تصوّر نيست. اوجي عجيب از حقيقت انسانيّت در عاشورا رقم خورده است. البتّه در هر ملّيتي قهرماناني هستند، امّا همة آنها يک بعدياند.
امامحسين(ع) ابعادي دارد که هر چقدر روي آن مطالعه و تحقيق کنيد، تمام شدني نيست. باور کنيد که خيلي از اين عظمت، هنوز ناشناخته مانده است.
احساس عميق شما در روز عاشورا به عنوان يک مسيحياي که حالا شيعة امامحسين(ع) است، چگونه خواهد بود؟
راستش نميتوانم به اين سؤال پاسخ بدهم. آيا شما ميتوانيد اوج حقيقت را تعريف کنيد؟ امامحسين(ع) اوج حقيقت است. من فقط هميشه خدا را شکر کردهام که مرا در مسير حقيقت قرار داد. حتّي وقتي در مراسم عزاداري شرکت ميکنم، ميفهمم که امامحسين(ع) از اين مراسمها بالاتر است. کار او، فکر او، راه او و فدا شدنش براي حقيقت و انسانيّت، گسترهاي جهاني پيدا کرده است. من فقط خدا را شکر ميکنم که مرا با عاشورا و امامحسين(ع) مسلمان کرد، همين.
منبع» موعود» معصومه جوادي نسب