
واقعيت بعثت از نگاه اهل بيت
عصر شیعه ـ بعثت پيغمبر اسلام يا برانگيخته شدن آن حضرت به مقام عالى نبوت و خاتميت، حساسترين فراز تاريخ درخشان اسلام است. بعثت پيغمبر درست در سن چهل سالگى حضرت انجام گرفت. پيغمبر تا آن زمان تحت مراقبت روح القدس قرار داشت، ولى هنوز پيک وحى بر وى نازل نشده بود. قبلاً علائمى ازعالم غيب دريافت مىداشت، ولى مأمور نبود که آن را به آگاهى خلق هم برساند.
روز بيست وهفتم ماه رجب، محمد بن عبدالله، مرد محبوب مکه و چهره درخشان بنىهاشم در غار حرا آرميده بود و مانند اوقات ديگر از آن بلندى به زمين و زمان و ايام و دوران و جهان و جهانيان مىانديشيد.مىانديشيد که خداى جهان جامعه انسانى را به عنوان شاهکار بزرگ خلقت و نمونه اعلاى آفرينش خلق نموده و همه گونه لياقت و استعداد را براى ترقى و تعالى به او داده است.
همه چيز را برايش فراهم نموده تا او در سير کمالي خود نانى به کف آرد و به غفلت نخورد. ولى مگر افراد بشر به خصوص ملت عقب مانده و سرگردان عرب و بالاخص افراد خوشگذران و مال دوست و مالدار قريش در اين انديشهها هستند؟ آنها جز به مال و ثروت خود و عيش و نوش و سود و نزول ثروت خود به چيزى نمىانديشند. شراب و شاهد و ثروت و درآمد، ربا و استثمار مردم نگونبخت و نيازمند، تنها انديشهاى است که آنها در سر مىپرورانند...
اينک «او» درست چهل سال پرحادثه را پشتسر نهاده است. تجربه زندگى و پختگى فکر و ارادهاش و استحکام قدرت تعقلش به سرحد کمال رسيده، و از هر نظر براى انجام مسؤوليتبزرگ پيغمبرى آماده است. آيا در تمام قلمرو عربستان و دنياى آن روز جز او چه کسى بود که از جانب خداوند عالم شايستگى رهبرى خلق را داشته باشد.
رهبرى که سرآمد رهبران بزرگ و گذشته جامعه انسانى باشد، و انسانهاى شرافتمند بر شخصيت ذاتى و تربيتخانوادگى و سوابق درخشان و ملکات فاضله و صفات پسنديده او صحه بگذارند. او نوه ابراهيم بتشکن خليل خدا و اسماعيل ذبيح و فرزند هاشم سيد و سرور عرب و نوه عبدالمطلب، بزرگ و داناى قريش است. پدر در پدر و مادر در مادر شکوفان و درخشان و فروزان است.
او از سلامتى کامل جسم و جان برخوردار بود که نتيجه وراثت صحيح و سالم است. وراثتى که پدران پاک و مادران پاک سرشتبرايش باقى گذارده بودند. به طورى که دنياى جاهليت هم با همه پليدى و تيرگى و تاريکي اش نتوانست آن را آلوده سازد، و چيزى از شرافت و حسب و نسب او بکاهد.1
نگاهى به احاديث بعثت
در اينجا بايد اعتراف کرد که ماجراى بعثت حضرت محمد با همه اهميتى که داشته است، در تواريخ درست نقل نشده است. به موجب آنچه در تفاسير قرآنى و احاديث اسلامى و تواريخ اوليه آمده است، عايشه همسرپيغمبر يا خواهرزادگان او عبدالله زبير و عروة بن زبير يا عمرو بن شرحبيل يا ابوميسره غلام پيغمبر، گفتهاند: جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و به وى گفت كه بخوان به نام خدايت: «اقرا باسم ربک الذى خلق»؛ و پيغمبر فرمود: نمى توانم بخوانم: «ما انا بقارى»؛ يا من خواننده نيستم: «لستبقارى». جبرئيل سه بار پيغمبر را گرفت و فشار داد تا بار سوم توانست بخواند.
در صورتى که؛ اولاً: جبرئيل از پيغمبر نخواست از روى نوشته بخواند؛ جز در يک حديث که آن هم قابل اهميت نيست. بيشتر مىگويند منظور جبرئيل اين بوده که هرچه او مىگويد پيغمبر هم آن را تکرار کند. در اين صورت بايد از ناقلين اين احاديث پرسيد: آيا پيغمبر عرب زبان در سن چهل سالگى قادر نبود پنج آيه کوتاه اول سوره اقرا يعنى: «اقرا باسم ربک الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم» را همان طور که جبرئيل آيه آيه مىخوانده، او هم تکرار کند؟ اين کار براى يک کودک پنجساله آسان است تا چه رسد به داناى قريش!
از اين گذشته، «وحى» به معناى صداى آهسته است. وقتى جبرئيل امين آيات قرآنى را بر پيغمبرنازل کرده است، آن را آهسته تلفظ مىنموده و همان دم در سينه پيغمبر نقش مىبسته است. بنابراين هيچ لزومى نداشته که هرچه را جبرئيل مىگفته است، پيامبر مانند بچه مکتبى تکرار کند تا آن را از حفظ نمايد و فراموش نکند!
ثانياً: کسانى که بعثت را بدين گونه نقل کردهاند، هيچ کدام از نظر شيعيان قابل اعتماد نيستند. عايشه همسرپيغمبر هم که شيعه و سنى ماجراى بعثت را در کليه منابع تفسير و حديث و تاريخ اسلامى بيشتراز وى نقل کردهاند، پنجسال بعد از بعثت متولد شده و از کسى هم نقل نمىکند، بلکه حديث وى به اصطلاح مرسل است.
ثالثا:ً معلوم نيست جملة «بخوان به نام خدايت»که در ترجمه آيه اول درهمه تفسرهاى اسلامى، اعم از سنى و شيعى، آمده است؛ يعنى چه؟ از حفظ بخواند يا از رو بخواند؟ و گفتم که هر دوى آنها خلاف واقع است.
رابعاً: مگر خدا و جبرئيل نمىدانستهاند پيغمبر درس نخوانده بود و چيز نمىنوشته که دو بار از وى مىخواهند بخواند؟ و چون پيغمبر مىگويد: نمىتوانم بخوانم، گرفتن آن حضرت و فشار دادن وى را چگونه مىتوان توجيه کرد؟ آيا اگر کسى را فشار دادند، باسواد مىشود؟ اين معنا درباره پيغمبران پيشين بىسابقه بوده است تا چه رسد به پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله)!
خامساً: هيچ کدام از مفسران اسلامى نگفتهاند كه چرا اولين سوره قرآنى «بسم الله الرحمن الرحيم» نداشته است! بلکه همگى گفتهاند آنچه روز بعثت نازل شد پنج آيه اوايل سوره اقرا بوده است از «اقرا بسم ربک الذى خلق» تا «ما لم يعلم».
سادساً: دنباله حديث عايشه و ديگران که مىگويد: «وقتى حضرت محمد از کوه حرا برگشت،سخت مضطرب بود و چون به نزد خديجه آمد گفت: «زملونى زملونى»؛ مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد. و او را پوشانيدند، و پس ازآن ماجرا را براى خديجه نقل کرد و گفت: «از سرنوشتخود هراسانم» و «خديجه او را برد نزد پسر عمويش ورقة بن نوفل که نصرانى شده بود، و تورات و انجيل را مىنوشت و آن پير کهنسال نابينا گفت: اى خديجه! آنچه او ديده است، همان پيک مقدسى است که بر موسى نازل شده است.»؛ همگى برخلاف اعتقاد ما دربارة پيامبر و ظواهر امر است.2
علامه فقيد شيعه، سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى، در کتاب پر ارج «النص والاجهاد» تنها کسى است که براى نخستين بار متوجه قسمتى از اشکالات اين حديثشده و مى نويسد: «مىبينيد که اين حديث (حديث عايشه) صريحاً مىگويد كه پيغمبر بعد از همه اين ماجرا هنوز در امر نبوت خود و فرشته وحى پس از آن که فرود آمده، و درباره قرآن بعد از نزول آن و از بيم و هراسى که پيدا کرده، نياز به همسرش داشت که او را تقويت کند، و محتاج ورقة بن نوفل، مرد غمگين نابيناى مسيحى بوده است که قدم او را راسخ کند، و دلش را از اضطراب و پريشانى در آورد! آيا شايسته پيغمبر است که از خطاب فرشته سر در نياورد؟پس اين حديث از لحاظ متن و سند مردود است.»3
در حديث ديگر مىگويد: «پيغمبر چنان از برخورد با جبرئيل بيمناک شده بود که مىخواستخود را از کوه به زير بيندازد»؛ يعنى حالتي شبيه بيمارى صرع! در روايت ديگر هم مىگويد: «تختى مرصع روى کوه حرا گذاشته شد، و تاجى مکلل به جواهر بر سر پيغمبر نهادند، و بعد به وى اعلام شد که تو خاتم انبيا هستى»! و چيزهاى ديگر که بازگو کردن آن چندشآور است.
راستى چقدر باعث تأسف است که پانزده قرن پس از بعثت، هنوز مسلمانان به درستى ندانند موضوع چه بوده و بعثتخاتم انبيا چسان انجام گرفته است؟! اين کوتاهى ازآن مورخان و دانشمندان اسلامى از شيعه و سنى است که در اين قرون متمادى غفلت نموده و به تحقيق پيرامون آن نپرداختهاند، و فقط به ذکر و تکرار گفتار عايشه و ديگران اکتفا نمودهاند.
ما پس از نقدى که دانشمند عالىمقام شيعه، سيد شرف الدين عاملى، بر يک حديث بعثت (حديث عايشه) نوشته و توفيق ترجمه آن را يافتيم، به قسمت عمدهاى از تفسير و حديث و تاريخ سنى و شيعى مراجعه نموديم، و با کمال تأسف به اين نتيجه رسيديم که احاديث بعثت کاملاً مغشوش است. و متن همه آن احاديث نيز مضطرب و متناقض و برخلاف معتقدات شيعه و سنى است، و اسناد آن نيز مخدوش
است.
به همين جهت مىبينيم «برهان الدين حلبى» که خواسته است آنها را جمع کند و با هم سازش دهد، سختبه دست و پا افتاده، و گرفتار چه محذوراتى شده و در آخر هم نتوانسته است به نتيجه مطلوب برسد، بلکه بر ابهام و تناقض گويى و سردرگمى موضوع افزوده است.4
ايراد ما به احاديث بعثت
کليه اين احاديث که نخست از طريق اهل تسنن نقل شده و در کتابهاى آنها آمده است و سپس به نقل از آنها به کتب شيعه هم سرايت کرده است، از درجه اعتبار ساقط است. در اينجا به چند نکته آن اشاره مىکنيم، و تفصيل را به کتاب خود «شعاع وحى برفراز کوه حراء» که براى نخستين بار پرده از روى ماجراى مبهم بعثت برداشته است، حوالت مىدهيم.5
1- چنان که گفتيم، پيغمبر از زمان کودکى و ايام جوانى تا سى و هفتسالگى، بارها علائمى مىديد که از آينده درخشان او خبر مىداد. مانند ابري که برسر او سايه افکنده بود، و خبرى که راهب شهر «بصرى» در اردن راجع به پيغمبرى او به عمويش ابوطالب داد، و آنچه روح القدس به وى مىگفت، و صداهائى که مىشنيد. بنابراين هيچ معنا ندارد که هنگام نزول وحى و برخورد با جبرئيل اين طور دست و پاى خود را گم کند، و نداند که چه اتفاقى افتاده است، و بايد ورقة بن نوفل به داد او برسد!
2- پيغمبر از لحاظ نبوغ و استعداد و عقل بر همه مرد و زن مکه و قبائل عرب و مردم عصر برترى داشت. با توجه به اين حقيقت چگونه او پس از اعلام نبوت دچار وحشت و ترديد شده و به همسرش خديجه متوسل مىشود که او را بگيرد تا به زمين نيفتد يا تقويت کند که از شک و ترديد به در آيد؟
3- آيا پس از ديدن پيک وحى و آوردن پنج آيه قرآن و اعلام اين که تو پيغمبر خدائى و من جبرئيل هستم، و مشاهده جرئيل با آن عظمت، ديگر جاى اين بود که پيغمبر درباره وحى آسمانى و تکليف خود دچار ترديد شود، يا احتمال دهد موضوع حقيقت نداشته باشد؟!
4- تخت و تاج و ساير تشريفات، تعينات صورى است و تناسب با سلاطين و پادشاهان دارد، نه مقام معنوى نبوت که بايد با کمال سادگى و دور از هرگونه تشريفات مادى انجام گيرد. دور نيست که سازندگان اين حديثبه تقليد از تاجگذارى پادشاهان ايران، خواستهاند براى پيغمبر عربى هم در عالم خيال چنين صحنهاى بسازند!
واقعيتبعثت از ديدگاه شيعه
ماجراى بعثتبدان گونه که قبلاً گذشت، موضوعى نبود که يک فرد مسلمان معتقد به آن باشد، و پىبرد که خاتم انبيا چگونه به مقام عالى پيغمبرى رسيده است. ما پس از بررسىهاى لازم از مجموع نقلها به اين نتيجه رسيدهايم که آنچه در منابع شيعه و احاديثخاندان نبوت رسيده است، واقعيت بعثت را چنان روشن مىسازد که هيچ يک از اشکالات گذشته مورد پيدا نمىکند.
از جمله احاديثى که بازگو کنندة حقيقت بعثت است و آغاز وحى را به خوبى روشن مىسازد، روايتى است که ذيلا از لحاظ خوانندگان مىگذرد:
پيشواى دهم ما حضرت امامهادى (ع) مىفرمايد: «هنگامى که محمد (ص) ترک تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وى بخشيده بودبه مستمندان بخشيد، هر روز به کوه حرا مىرفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مىنگريست، و شگفتىهاى رحمت و بدايع حکمت الهى را مورد مطالعه قرار مىداد.
به اطراف آسمانها نظر مىدوخت و کرانههاى زمين و درياها و درهها و دشتها و بيابانها را از نظر مىگذرانيد، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهى، درس عبرت مىآموخت.
ازآنچه مىديد، به ياد عظمتخداى آفريننده مىافتاد. آنگاه با روشن بينى خاصى به عبادت خداوند اشتغال مىوزيد. چون به سن چهل سالگى رسيد، خداوند نظر به قلب وى نمود، دل او را بهترين و روشنترين و نرمترين دلها يافت.
در آن لحظه خداوند فرمان داد درهاى آسمانها گشوده گردد. محمد (ص) از آنجا به آسمانها مىنگريست، سپس خدا به فرشتگان امر کرد فرود آيند، و آنها نيز فرود آمدند، و محمد (صلى الله عليه و آله) آنها را مىديد. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمانها به سر محمد و چهره او معطوف داشت.
در آن لحظه محمد (ص) به جبرئيل که درهالهاى از نور قرار داشت، نظر دوخت. جبرئيل به سوى او آمد و بازوى او را گرفت و سخت تکان داد و گفت: اى محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ «ما اقرا»؟
جبرئيل گفت: «نام خدايت را بخوان که جهان و جهانيان را آفريد. خدايى که انسان را از ماده پست آفريد (نطفه). بخوان که خدايتبزرگ است. خدايى که با قلم دانش آموخت و به انسان چيزهايى ياد داد که نمىدانست.». پيک وحى، رسالتخود را به انجام رسانيد و به آسمانها بالا رفت. محمد(ص) نيز از کوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسيله وحى ديده بود که از شکوه و عظمت ذات حق حکايت مىکرد، بيهوش شد و دچار تب گرديد.
از اين که مبادا قريش و مردم مکه نبوت او را تکذيب کنند، و به جنون و تماس با شيطان نسبت دهند، نخست هراسان بود. او از روز نخستخردمندترين بندگان خدا و بزرگترين آنها بود. هيچ چيز مانند شيطان و کارهاى ديوانگان و گفتار آنان را زشت نمىدانست.
در اين وقت خداوند اراده کرد به وى نيروى بيشترى عطا کند، و به دلش قدرت بخشد. بدين منظور کوهها و صخرهها و سنگلاخها را براى او به سخن در آورد. به طورى که به هر کدام مىرسيد، اداى احترام مىکردند و مىگفتند: السلام عليک يا حبيب الله! السلام عليک يا ولى الله! السلام عليک يا رسول الله!... اى حبيب خدا مژده باد که خداوند تو را از همه مخلوقات خود، آنها که پيش از تو بودهاند و آنها که بعدها مىآيند، برتر و زيباتر و پرشکوهتر و گرامىتر گردانيده است.
از اين که مبادا قريش تو را به جنون نسبت دهند، هراسى به دل راه مده. زيرا بزرگ کسى است که خداوند جهان به وى بزرگى بخشد، و گرامى بدارد. بنابراين از تکذيب قريش و سرکشان عرب ناراحت مباش که عنقريب خدايت تو را به عالىترين مقام خواهد رسانيد و بالاترين درجه را به تو خواهد داد.
پس از آن نيز پيروانتبه وسيله جانشين تو على بن ابيطالب(ع) ازنعمت وصول به دين حق برخوردار خواهند شد و شادمان مىگردند. دانشهاى تو به وسيله دروازه شهرستان حکمت و دانشت على بن ابيطالب، در ميان بندگان و شهرها و کشورها منتشر مىگردد. به زودى ديدگانت به وجود دخترت فاطمه (سلام الله عليها) روشن مىشود، و از وى و همسرش على، حسن و حسين که سروران بهشتيان خواهند بود، پديد مىآيند.
عنقريب دين تو در نقاط جهان گسترش مىيابد. دوستان تو و برادرت على پاداش بزرگى خواهند يافت. لواى حمد را به دست تو مىدهيم، و تو آن را به برادرت على مىسپارى. پرچمى که در سراى ديگر همه پيغمبران و صديقان و شهيدان در زير آن گرد مىآيند، و على تا درون بهشت پرنعمت فرمانده آنها خواهد بود.
من در پيش خود گفتم: «خدايا! اين على بن ابيطالب که او را به من وعده مىدهى کيست؟ آيا او پسر عم من است؟ ندا رسيد اى محمد! آرى، اين على بن ابيطالب برگزيده من است که به وسيله او اين دين را پايدار مىگردانم، و بعد از تو برهمه پيروانتبرترى خواهد داشت. 6
در اين حديث همه چيز راجع به آغاز کار پيغمبر گفته شده است. جاى تعجب است که مفسران اسلامى به خصوص مفسران شيعه از اين حديثشريف و نقل آن درتفسير سوره اقرا غافل ماندهاند، با اين که نکات جالب و تازهاى از تاريخ حيات پيغمبر را بازگو مىکند که مى بايد مسلمانان از آن آگاه گردند.
ملاحظه مىکنيد که پيغمبر بدون هيچ گونه تشريفات مادى يا اشکالاتى که در احاديث اهل تسنن بود، به مقام عالى پيغمبرى رسيد. با قدمهائى شمرده و ديدى وسيع و قدرتى خارق العاده به خانه بازگشت. همين که وارد خانه شد، پرتوى از نور و بوئى خوش فضاى خانه را فرا گرفت. خديجه پرسيد اين چه نورى است؟ پيغمبر فرمود: اين نور نبوت است. اى خديجه! بگو
لااله الا الله و محمد رسول الله. سپس پيغمبر ماجراى بعثت را چنان که اتفاق افتاده بود براى خديجه شرح داد و افزود که جبرئيل به من گفت: «از اين لحظه تو پيغمبر خدايي»
خديجه که از سالها پيشهالهاى از نور نبوت درسيماي درخشان همسر محبوب خود ديده و از کردار و رفتار و گفتار او هزاران راز نهفته و شادى بخش خوانده بود، گفت: به خدا دير زمانى است که من در انتظار چنين روزى به سر بردهام، و اميدوار بودم که روزى تو رهبر خلق و پيغمبر اين مردم شوى.7
بدين گونه محمد بن عبدالله، برازندهترين مردم قريش که سوابق درخشان او نزد عموم طبقات روشن و از لحاظ ملکات فاضله و سجاياى اخلاقى و خصال روحى شهره شهر بود، برفراز کوه حرا از جانب خداوند يکتا به مقام عالى نبوت و رهبرى خلق برگزيده شد، و خاتم انبيا گرديد.
نظر ما دربارة بعثت پيامبر
نکته اساسى که قرآن در نزول وحى به پيغمبر بازگو مىکند و متأسفانه کسى توجه نکرده است،اين است که همه مفسران اسلامى نوشتهاند و در تمام احاديث نيز هست که در روز بعثت فقط پنج آيه آغاز سوره «اقرا» بر پيغمبر نازل شد. اين پنج آيه از «اقرا باسم ربک الذى خلق» آغاز مىگردد و به «مالم يعلم» ختم مىشود. هيچکس نگفته است «بسم الله» اين سوره کى نازل شده؟ و آيا نخستين سوره قرآن بسم الله داشته استيا نه؟ اگر داشته است چرا نگفتهاند، و اگر نداشته است آيا بعدها آمده است، يا طور ديگر بوده؟ اينها همگى سؤالاتى است که پاسخى براى آن نمىبينيم.
ما پس از تحقيقات زياد به اين نتيجه رسيدهايم که جبرئيل از پيغمبر خواست تا آية «بسم الله الرحمن الرحيم» را که در آغاز سوره بود، به زبان آورد. «اقرا باسم ربک» نيز به همين معنا است. باء «بسم» هم به گفته بعضى از مفسرين زائده است؛ يعنى معنا ندارد و فقط براى زينت در کلام است. درحقيقت جبرئيل پس از قرائت «بسم الله الرحمن الرحيم» از آن حضرت خواست که نام خدا يعنى بسم الله الرحمن الرحيم را قرائت کند و آن را به زبان آورد. ولى چون پيغمبر درآغازکار و اولين برخورد با پيک وحى نمىدانست نحوه قرائت نام خدا که جبرئيل از وى مىخواست چگونه است، پرسيد: ما اقرا؟ يعنى: چه بخوانم؟ و نام خدا که بايد قرائت کنم چيست و ترکيب آن چگونه است؟ جبرئيل بار ديگر تکرار کرد و گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم / اقرا بسم ربک الذي خلق /...»؛ يعنى نام خدايت را قرائت کن و بگو بسم الله الرحمن الرحيم.
در اين مورد چند حديث معتبر و بسيار جالب در چند منبع مهم اسلامى و شيعه هست که از هر نظر جالب مىباشد. ولى جاى کمال تأسف است که چرا مفسران ما اين دو حديث را در تفسير سوره «اقرا» نياوردهاند. حديث اول درکتاب «کافى» باب «فضل قرآن» است که امام صادق(ع) مىفرمايد: «نخستين چيزى که بر پيغمبر نازل شد بسم الله الرحمن الرحيم، اقرا بسم ربک بود.»
حديث دوم در «عيون اخبارالرضا» شيخ صدوق از امام هشتم حضرت رضا (ع) روايت مىکند که فرمود: «اولين بار که جبرئيل بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله) نازل شد گفت: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم - بسم الله الرحمن الرحيم - اقرا بسم ربک الذى خلق...»
حديثسوم در «محاسن برقى» ج 1، ص 41 ازصفوان جمال روايت مىکند که گفتحضرت صادق (ع) فرمود: هيچ کتابى ازآسمان نازل نشد مگر اين که در آغاز آن «بسم الله الرحمن الرحيم» بود.8
با توجه به اين سه حديث ارزنده و گويا، مىگوييم که پيک وحى الهى، سورة اقراءرا به عکس آنچه مشهور است، نخست هنگام بعثتباشش آيه آورد: آيه اول همان «بسم الله الرحمن الرحيم» بود. و از پيغمبر خواسته بود همان آيه اول يعنى «بسم الله الرحمن الرحيم» را قرائت کند؛ يعنى قبل از هر چيز «بسم الله» بگويد و سرآغاز کارنبوت خود را با نام خدا، آن هم بدان گونه که خدا خواسته بود، هماهنگ سازد.
پس «اقراء بسم ربک»؛ يعنى: نام خدايت را بخوان. مطابق نقل على بن ابراهيم قمى در تفسيرش، پيغمبر پرسيد چه بخوانم؟ جبرئيل مجددا گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم - اقرا بسم ربک الذى خلق». يعنى نام خدا را که مأمور هستى بخوانى، همين «بسم الله الرحمن الرحيم» است. و پيغمبر بار دوم «بسم الله» را براى نخستين بار خواند و با آن آشنا شد. همان که خود پيغمبر بعدها به ما دستورداده است که هيچ کارى را آغاز نکنيد مگر اين که اول بگوييد: «بسم الله الرحمن الرحيم».
آرى، هنگامى که حقايق اسلامى را برگزيدگان الهى بيان کنند، چنين خواهد بود که مردم بىخبر را با آنچه واقعيت دارد آشنا مىسازند.
به عبارت روشنتر، آنچه خداوند به وسيله جبرئيل در آغاز وحى و اولين لحظة پيغمبرى خاتم انبيا (ص) ازآن حضرت خواسته بود به زبان آورد و قرائت کند، فقط گفتن «بسم الله الرحمن الرحيم» بود! بقيه آيات همان طور که پيک وحى ميخواند، مانند مواردبعدي در دم در سينه مقدس آن حضرت نقش مىبست و ديگر نيازى به تکرار پيغمبر نداشت تا از حفظ کند. اين بود واقعيتبعثت از زبان ائمه اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام)، و توضيح ما به طور اجمال.
پىنوشت:
1- در زيارت وارث حضرت سيد الشهداء امام حسين(ع)مىخوانيم که: «گواهى مىدهم تو نورى بودى در صلبهاى شامخ پدرانت و رحمهاى پاک مادرانت، به طورى که ايام جاهليت نتوانست آن را با اخلاق و آداب و رسوم پليد خود آلوده سازد، و چهره درخشان آن را دگرگون گردان.» *2- حديث عايشه درباره آغاز وحى که مستند همگى دانشمندان سنى و شيعى است، در جزء اول «صحيح بخارى» و تفسير سوره اقرا جزء سوم آن، و باب ايمان «صحيح مسلم نيشابورى» و تفسير سوره اقرا در «صحيح ترمذى» و سنن نسائى آمده است. *3- کتاب «اجتهاد در مقابل نص»، ترجمه النص و الاجتهاد مرحوم شرف الدين به قلم نويسنده اين سطور، ص 412 *4- «سيره حلبيه»، ج اول، ص33 تا 42* 5- به يارى خداوند اين کتاب با تفصيل بيشترو تحقيق کامل در آينده منتشر خواهد شد. * 6-«بحار الانوار» علامه مجلسى، ج 18، ص 205 و ج 17، ص 309، چاپ جديد. *7- مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 36 *8- مفاخر اسلام، تأليف نويسنده، ج 1، ص 368