( 4.6 امتیاز از 566 )

عصر شیعه ـ بعثت پيغمبر اسلام يا برانگيخته شدن آن حضرت به مقام عالى نبوت و خاتميت، حساس‏ترين فراز تاريخ درخشان اسلام است. بعثت پيغمبر درست در سن چهل سالگى حضرت انجام گرفت. پيغمبر تا آن زمان تحت مراقبت روح القدس قرار داشت، ولى هنوز پيک وحى بر وى نازل نشده بود. قبلاً علائمى ازعالم غيب دريافت مى‏داشت، ولى مأمور نبود که آن را به آگاهى خلق هم برساند.

روز بيست وهفتم ماه رجب، محمد بن عبدالله، مرد محبوب مکه و چهره درخشان بنى‌هاشم در غار حرا آرميده بود و مانند اوقات ديگر از آن بلندى به زمين و زمان و ايام و دوران و جهان و جهانيان مى‏انديشيد.مى‏انديشيد که خداى جهان جامعه انسانى را به عنوان شاهکار بزرگ خلقت و نمونه اعلاى آفرينش خلق نموده و همه گونه لياقت و استعداد را براى ترقى و تعالى به او داده است.

همه چيز را برايش فراهم نموده تا او در سير کمالي خود نانى به کف آرد و به غفلت نخورد. ولى مگر افراد بشر به خصوص ملت عقب مانده و سرگردان عرب و بالاخص افراد خوش‏گذران و مال دوست و مال‏دار قريش در اين انديشه‏ها هستند؟ آنها جز به مال و ثروت خود و عيش و نوش و سود و نزول ثروت خود به چيزى نمى‏انديشند. شراب و شاهد و ثروت و درآمد، ربا و استثمار مردم نگون‏بخت و نيازمند، تنها انديشه‏اى است که آنها در سر مى‏پرورانند...

اينک «او» درست چهل سال پرحادثه را پشت‏سر نهاده است. تجربه زندگى و پختگى فکر و اراده‏اش و استحکام قدرت تعقلش به سرحد کمال رسيده، و از هر نظر براى انجام مسؤوليت‏بزرگ پيغمبرى آماده است. آيا در تمام قلمرو عربستان و دنياى آن روز جز او چه کسى بود که از جانب خداوند عالم شايستگى رهبرى خلق را داشته باشد.

رهبرى که سرآمد رهبران بزرگ و گذشته جامعه انسانى باشد، و انسان‏هاى شرافتمند بر شخصيت ذاتى و تربيت‏خانوادگى و سوابق درخشان و ملکات فاضله و صفات پسنديده او صحه بگذارند. او نوه ابراهيم بت‏شکن خليل خدا و اسماعيل ذبيح و فرزند ‌هاشم سيد و سرور عرب و نوه عبدالمطلب، بزرگ و داناى قريش است. پدر در پدر و مادر در مادر شکوفان و درخشان و فروزان است.

او از سلامتى کامل جسم و جان برخوردار بود که نتيجه وراثت صحيح و سالم است. وراثتى که پدران پاک و مادران پاک سرشت‏برايش باقى گذارده بودند. به طورى که دنياى جاهليت هم با همه پليدى و تيرگى و تاريکي اش نتوانست آن را آلوده سازد، و چيزى از شرافت و حسب و نسب او بکاهد.1

‏نگاهى به احاديث ‏بعثت

در اينجا بايد اعتراف کرد که ماجراى بعثت حضرت محمد با همه اهميتى که داشته است، در تواريخ درست نقل نشده است. به موجب آنچه در تفاسير قرآنى و احاديث اسلامى و تواريخ اوليه آمده است، عايشه همسرپيغمبر يا خواهرزادگان او عبدالله زبير و عروة بن زبير يا عمرو بن شرحبيل يا ابوميسره غلام پيغمبر، گفته‏اند: جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و به وى گفت كه بخوان به نام خدايت: «اقرا باسم ربک الذى خلق‏»؛ و پيغمبر فرمود: نمى توانم بخوانم: «ما انا بقارى‏»؛ يا من خواننده نيستم: «لست‏بقارى‏». جبرئيل سه بار پيغمبر را گرفت و فشار داد تا بار سوم توانست‏ بخواند.

‏در صورتى که؛ اولاً: جبرئيل از پيغمبر نخواست از روى نوشته بخواند؛ جز در يک حديث که آن هم قابل اهميت نيست. بيشتر مى‏گويند منظور جبرئيل اين بوده که هرچه او مى‏گويد پيغمبر هم آن را تکرار کند. در اين صورت بايد از ناقلين اين احاديث پرسيد: آيا پيغمبر عرب زبان در سن چهل سالگى قادر نبود پنج آيه کوتاه اول سوره اقرا يعنى: «اقرا باسم ربک الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم‏» را همان طور که جبرئيل آيه آيه مى‏خوانده، او هم تکرار کند؟ اين کار براى يک کودک پنج‏ساله آسان است تا چه رسد به داناى قريش!

از اين گذشته، «وحى‏» به معناى صداى آهسته است. وقتى جبرئيل امين آيات قرآنى را بر پيغمبرنازل کرده است، آن را آهسته تلفظ مى‏نموده و همان دم در سينه پيغمبر نقش مى‏بسته است. بنابراين هيچ لزومى نداشته که هرچه را جبرئيل مى‏گفته است، پيامبر مانند بچه مکتبى تکرار کند تا آن را از حفظ نمايد و فراموش نکند!

ثانياً: کسانى که بعثت را بدين گونه نقل کرده‏اند، هيچ کدام از نظر شيعيان قابل اعتماد نيستند. عايشه همسرپيغمبر هم که شيعه و سنى ماجراى بعثت را در کليه منابع تفسير و حديث و تاريخ اسلامى بيشتراز وى نقل کرده‏اند، پنج‏سال بعد از بعثت متولد شده و از کسى هم نقل نمى‏کند، بلکه حديث وى به اصطلاح مرسل است.

‏ثالثا:ً معلوم نيست جملة «بخوان به نام خدايت»که در ترجمه آيه اول درهمه تفسرهاى اسلامى، اعم از سنى و شيعى، آمده است؛ ‏يعنى چه؟ از حفظ بخواند يا از رو بخواند؟ و گفتم که هر دوى آنها خلاف واقع است.

‏رابعاً: مگر خدا و جبرئيل نمى‏دانسته‏اند پيغمبر درس نخوانده بود و چيز نمى‏نوشته که دو بار از وى مى‏خواهند بخواند؟ و چون پيغمبر مى‏گويد: نمى‏توانم بخوانم، گرفتن آن حضرت و فشار دادن وى را چگونه مى‏توان توجيه کرد؟ آيا اگر کسى را فشار دادند، باسواد مى‏شود؟ اين معنا درباره پيغمبران پيشين بى‏سابقه بوده است تا چه رسد به پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله)!‏

خامساً: هيچ کدام از مفسران اسلامى نگفته‏اند كه چرا اولين سوره قرآنى «بسم الله الرحمن الرحيم‏» نداشته است! بلکه همگى گفته‏اند آنچه روز بعثت نازل شد پنج آيه اوايل سوره اقرا بوده است از «اقرا بسم ربک الذى خلق‏» تا «ما لم يعلم‏».

سادساً: دنباله حديث عايشه و ديگران که مى‏گويد: «وقتى حضرت محمد از کوه حرا برگشت،‏سخت مضطرب بود و چون به نزد خديجه آمد گفت: «زملونى زملونى‏»؛ مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد. و او را پوشانيدند، و پس ازآن ماجرا را براى خديجه نقل کرد و گفت: «از سرنوشت‏خود هراسانم‏» و «خديجه او را برد نزد پسر عمويش ورقة بن نوفل که نصرانى شده بود، و تورات و انجيل را مى‏نوشت و آن پير کهنسال نابينا گفت: اى خديجه! آنچه او ديده است، همان پيک مقدسى است که بر موسى نازل شده است‏.»؛ همگى برخلاف اعتقاد ما دربارة پيامبر و ظواهر امر است.2

علامه فقيد شيعه، سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى، در کتاب پر ارج «النص والاجهاد» تنها کسى است که براى نخستين بار متوجه قسمتى از اشکالات اين حديث‏شده و مى نويسد: «مى‏بينيد که اين حديث (حديث عايشه) صريحاً مى‏گويد كه پيغمبر بعد از همه اين ماجرا هنوز در امر نبوت خود و فرشته وحى پس از آن که فرود آمده، و درباره قرآن بعد از نزول آن و از بيم و هراسى که پيدا کرده، نياز به همسرش داشت که او را تقويت کند، و محتاج ورقة بن نوفل، مرد غمگين نابيناى مسيحى بوده است که قدم او را راسخ کند، و دلش را از اضطراب و پريشانى در آورد! آيا شايسته پيغمبر است که از خطاب فرشته سر در نياورد؟پس اين حديث از لحاظ متن و سند مردود است.»3

در حديث ديگر مى‏گويد: «پيغمبر چنان از برخورد با جبرئيل بيمناک شده بود که مى‏خواست‏خود را از کوه به زير بيندازد»؛ يعنى حالتي شبيه بيمارى صرع! در روايت ديگر هم مى‏گويد: «تختى مرصع روى کوه حرا گذاشته شد، و تاجى مکلل به جواهر بر سر پيغمبر نهادند، و بعد به وى اعلام شد که تو خاتم انبيا هستى‏»! و چيزهاى ديگر که بازگو کردن آن چندش‏آور است.

‏راستى چقدر باعث تأسف است که پانزده قرن پس از بعثت، هنوز مسلمانان به درستى ندانند موضوع چه بوده و بعثت‏خاتم انبيا چسان انجام گرفته است؟! اين کوتاهى ازآن مورخان و دانشمندان اسلامى از شيعه و سنى است که در اين قرون متمادى غفلت نموده و به تحقيق پيرامون آن نپرداخته‏اند، و فقط به ذکر و تکرار گفتار عايشه و ديگران اکتفا نموده‏اند.‏

ما پس از نقدى که دانشمند عالى‏مقام شيعه، سيد شرف الدين عاملى، بر يک حديث ‏بعثت (حديث عايشه) نوشته و توفيق ترجمه آن را يافتيم، به قسمت عمده‏اى از تفسير و حديث و تاريخ سنى و شيعى مراجعه نموديم، و با کمال تأسف به اين نتيجه رسيديم که احاديث ‏بعثت کاملاً مغشوش است. و متن همه آن احاديث‏ نيز مضطرب و متناقض و برخلاف معتقدات شيعه و سنى است، و اسناد آن نيز مخدوش

است. ‏

به همين جهت مى‏بينيم «برهان الدين حلبى‏» که خواسته است آنها را جمع کند و با هم سازش دهد، سخت‏به دست و پا افتاده، و گرفتار چه محذوراتى شده و در آخر هم نتوانسته است ‏به نتيجه مطلوب برسد، بلکه بر ابهام و تناقض گويى و سردرگمى موضوع افزوده است.4

‏ايراد ما به احاديث‏ بعثت

کليه اين احاديث که نخست از طريق اهل تسنن نقل شده و در کتاب‏هاى آنها آمده است و سپس به نقل از آنها به کتب شيعه هم سرايت کرده است، از درجه اعتبار ساقط است. در اينجا به چند نکته آن اشاره مى‏کنيم، و تفصيل را به کتاب خود «شعاع وحى برفراز کوه حراء» که براى نخستين بار پرده از روى ماجراى مبهم بعثت ‏برداشته است، حوالت مى‏دهيم.5

‏‏1- چنان که گفتيم، پيغمبر از زمان کودکى و ايام جوانى تا سى و هفت‏سالگى، بارها علائمى مى‏ديد که از آينده درخشان او خبر مى‏داد. مانند ابري که برسر او سايه افکنده بود، و خبرى که راهب شهر «بصرى‏» در اردن راجع به پيغمبرى او به عمويش ابوطالب داد، و آنچه روح القدس به وى مى‏گفت، و صداهائى که مى‏شنيد. بنابراين هيچ معنا ندارد که هنگام نزول وحى و برخورد با جبرئيل اين طور دست و پاى خود را گم کند، و نداند که چه اتفاقى افتاده است، و بايد ورقة بن نوفل به داد او برسد!

‏2- پيغمبر از لحاظ نبوغ و استعداد و عقل بر همه مرد و زن مکه و قبائل عرب و مردم عصر برترى داشت. با توجه به اين حقيقت چگونه او پس از اعلام نبوت دچار وحشت و ترديد شده و به همسرش خديجه متوسل مى‏شود که او را بگيرد تا به زمين نيفتد يا تقويت کند که از شک و ترديد به در آيد؟

‏‏3- آيا پس از ديدن پيک وحى و آوردن پنج آيه قرآن و اعلام اين که تو پيغمبر خدائى و من جبرئيل هستم، و مشاهده جرئيل با آن عظمت، ديگر جاى اين بود که پيغمبر درباره وحى آسمانى و تکليف خود دچار ترديد شود، يا احتمال دهد موضوع حقيقت نداشته باشد؟!

‏‏4- تخت و تاج و ساير تشريفات، تعينات صورى است و تناسب با سلاطين و پادشاهان دارد، نه مقام معنوى نبوت که بايد با کمال سادگى و دور از هرگونه تشريفات مادى انجام گيرد. دور نيست که سازندگان اين حديث‏به تقليد از تاجگذارى پادشاهان ايران، خواسته‏اند براى پيغمبر عربى هم در عالم خيال چنين صحنه‏اى بسازند!

‏واقعيت‏بعثت از ديدگاه شيعه ‏

ماجراى بعثت‏بدان گونه که قبلاً گذشت، موضوعى نبود که يک فرد مسلمان معتقد به آن باشد، و پى‏برد که خاتم انبيا چگونه به مقام عالى پيغمبرى رسيده است. ما پس از بررسى‏هاى لازم از مجموع نقل‏ها به اين نتيجه رسيده‏ايم که آنچه در منابع شيعه و احاديث‏خاندان نبوت رسيده است، واقعيت ‏بعثت را چنان روشن مى‏سازد که هيچ يک از اشکالات گذشته مورد پيدا نمى‏کند.

از جمله احاديثى که بازگو کنندة حقيقت ‏بعثت است و آغاز وحى را به خوبى روشن مى‏سازد، روايتى است که ذيلا از لحاظ خوانندگان مى‏گذرد:

پيشواى دهم ما حضرت امام‌هادى (ع) مى‏فرمايد: «هنگامى که محمد (ص) ترک تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وى بخشيده بودبه مستمندان بخشيد، هر روز به کوه حرا مى‏رفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مى‏نگريست، و شگفتى‏هاى رحمت و بدايع حکمت الهى را مورد مطالعه قرار مى‏داد.

‏به اطراف آسمان‏ها نظر مى‏دوخت و کرانه‏هاى زمين و درياها و دره‏ها و دشت‏ها و بيابان‏ها را از نظر مى‏گذرانيد، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهى، درس عبرت مى‏آموخت.

ازآنچه مى‏ديد، به ياد عظمت‏خداى آفريننده مى‏افتاد. آنگاه با روشن بينى خاصى به عبادت خداوند اشتغال مى‏وزيد. چون به سن چهل سالگى رسيد، خداوند نظر به قلب وى نمود، دل او را بهترين و روشن‌ترين و نرمترين دلها يافت.

‏در آن لحظه خداوند فرمان داد درهاى آسمان‏ها گشوده گردد. محمد (ص) از آنجا به آسمان‏ها مى‏نگريست، سپس خدا به فرشتگان امر کرد فرود آيند، و آنها نيز فرود آمدند، و محمد (صلى الله عليه و آله) آنها را مى‏ديد. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمان‏ها به سر محمد و چهره او معطوف داشت.

در آن لحظه محمد (ص) به جبرئيل که در‌هاله‏اى از نور قرار داشت، نظر دوخت. جبرئيل به سوى او آمد و بازوى او را گرفت و سخت تکان داد و گفت: اى محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ «ما اقرا»؟

‏جبرئيل گفت: «نام خدايت را بخوان که جهان و جهانيان را آفريد. خدايى که انسان را از ماده پست آفريد (نطفه). بخوان که خدايت‏بزرگ است. خدايى که با قلم دانش آموخت و به انسان چيزهايى ياد داد که نمى‏دانست.‏». پيک وحى، رسالت‏خود را به انجام رسانيد و به آسمان‏ها بالا رفت. محمد(ص) نيز از کوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسيله وحى ديده بود که از شکوه و عظمت ذات حق حکايت مى‏کرد، بيهوش شد و دچار تب گرديد.

‏از اين که مبادا قريش و مردم مکه نبوت او را تکذيب کنند، و به جنون و تماس با شيطان نسبت دهند، نخست هراسان بود. او از روز نخست‏خردمندترين بندگان خدا و بزرگترين آنها بود. هيچ چيز مانند شيطان و کارهاى ديوانگان و گفتار آنان را زشت نمى‏دانست.

در اين وقت‏ خداوند اراده کرد به وى نيروى بيشترى عطا کند، و به دلش قدرت بخشد. بدين منظور کوه‏ها و صخره‏ها و سنگلاخ‌ها را براى او به سخن در آورد. به طورى که به هر کدام مى‏رسيد، اداى احترام مى‏کردند و مى‏گفتند: السلام عليک يا حبيب الله! السلام عليک يا ولى الله! السلام عليک يا رسول الله!... اى حبيب خدا مژده باد که خداوند تو را از همه مخلوقات خود، آنها که پيش از تو بوده‏اند و آنها که بعدها مى‏آيند، برتر و زيباتر و پرشکوه‏تر و گرامى‏تر گردانيده است.

‏از اين که مبادا قريش تو را به جنون نسبت دهند، هراسى به دل راه مده. زيرا بزرگ کسى است که خداوند جهان به وى بزرگى بخشد، و گرامى بدارد. بنابراين از تکذيب قريش و سرکشان عرب ناراحت مباش که عنقريب خدايت تو را به عالى‏ترين مقام خواهد رسانيد و بالاترين درجه را به تو خواهد داد.

‏پس از آن نيز پيروانت‏به وسيله جانشين تو على بن ابيطالب(ع) ازنعمت وصول به دين حق برخوردار خواهند شد و شادمان مى‏گردند. دانش‏هاى تو به وسيله دروازه شهرستان حکمت و دانشت على بن ابيطالب، در ميان بندگان و شهرها و کشورها منتشر مى‏گردد. به زودى ديدگانت ‏به وجود دخترت فاطمه (سلام الله عليها) روشن مى‏شود، و از وى و همسرش على، حسن و حسين که سروران بهشتيان خواهند بود، پديد مى‏آيند.

عنقريب دين تو در نقاط جهان گسترش مى‏يابد. دوستان تو و برادرت على پاداش بزرگى خواهند يافت. لواى حمد را به دست تو مى‏دهيم، و تو آن را به برادرت على مى‏سپارى. پرچمى که در سراى ديگر همه پيغمبران و صديقان و شهيدان در زير آن گرد مى‏آيند، و على تا درون بهشت پرنعمت فرمانده آنها خواهد بود.

من در پيش خود گفتم: «خدايا! اين على بن ابيطالب که او را به من وعده مى‏دهى کيست؟ آيا او پسر عم من است؟ ندا رسيد اى محمد! آرى، اين على بن ابيطالب برگزيده من است که به وسيله او اين دين را پايدار مى‏گردانم، و بعد از تو برهمه پيروانت‏برترى خواهد داشت. 6

‏در اين حديث همه چيز راجع به آغاز کار پيغمبر گفته شده است. جاى تعجب است که مفسران اسلامى به خصوص مفسران شيعه از اين حديث‏شريف و نقل آن درتفسير سوره اقرا غافل مانده‏اند، با اين که نکات جالب و تازه‏اى از تاريخ حيات پيغمبر را بازگو مى‏کند که مى بايد مسلمانان از آن آگاه گردند.

‏ملاحظه مى‏کنيد که پيغمبر بدون هيچ گونه تشريفات مادى يا اشکالاتى که در احاديث اهل تسنن بود، به مقام عالى پيغمبرى رسيد. با قدم‏هائى شمرده و ديدى وسيع و قدرتى خارق العاده به خانه بازگشت. همين که وارد خانه شد، پرتوى از نور و بوئى خوش فضاى خانه را فرا گرفت. خديجه پرسيد اين چه نورى است؟ پيغمبر فرمود: اين نور نبوت است. اى خديجه! بگو

لااله الا الله و محمد رسول الله. سپس پيغمبر ماجراى بعثت را چنان که اتفاق افتاده بود براى خديجه شرح داد و افزود که جبرئيل به من گفت: «از اين لحظه تو پيغمبر خدايي»

خديجه که از سالها پيش‌هاله‏اى از نور نبوت درسيماي درخشان همسر محبوب خود ديده و از کردار و رفتار و گفتار او هزاران راز نهفته و شادى بخش خوانده بود، گفت: به خدا دير زمانى است که من در انتظار چنين روزى به سر برده‏ام، و اميدوار بودم که روزى تو رهبر خلق و پيغمبر اين مردم شوى.7

بدين گونه محمد بن عبدالله، برازنده‏ترين مردم قريش که سوابق درخشان او نزد عموم طبقات روشن و از لحاظ ملکات فاضله و سجاياى اخلاقى و خصال روحى شهره شهر بود، برفراز کوه حرا از جانب خداوند يکتا به مقام عالى نبوت و رهبرى خلق برگزيده شد، و خاتم انبيا گرديد.

‏نظر ما دربارة بعثت پيامبر ‏

نکته اساسى که قرآن در نزول وحى به پيغمبر بازگو مى‏کند و متأسفانه کسى توجه نکرده است،اين است که همه مفسران اسلامى نوشته‏اند و در تمام احاديث نيز هست که در روز بعثت فقط پنج آيه آغاز سوره «اقرا» بر پيغمبر نازل شد. اين پنج آيه از «اقرا باسم ربک الذى خلق‏» آغاز مى‏گردد و به «مالم يعلم‏» ختم مى‏شود. هيچکس نگفته است «بسم الله‏» اين سوره کى نازل شده؟ و آيا نخستين سوره قرآن بسم الله داشته است‏يا نه؟ اگر داشته است چرا نگفته‏اند، و اگر نداشته است آيا بعدها آمده است، يا طور ديگر بوده؟ اينها همگى سؤالاتى است که پاسخى براى آن نمى‏بينيم.

‏ما پس از تحقيقات زياد به اين نتيجه رسيده‏ايم که جبرئيل از پيغمبر خواست تا آية «بسم الله الرحمن الرحيم‏» را که در آغاز سوره بود، به زبان آورد. «اقرا باسم ربک‏» نيز به همين معنا است. باء «بسم‏» هم به گفته بعضى از مفسرين زائده است؛ ‏يعنى معنا ندارد و فقط براى زينت در کلام است. درحقيقت جبرئيل پس از قرائت «بسم الله الرحمن الرحيم‏» از آن حضرت خواست که نام خدا يعنى بسم الله الرحمن الرحيم را قرائت کند و آن را به زبان آورد. ولى چون پيغمبر درآغازکار و اولين برخورد با پيک وحى نمى‏دانست نحوه قرائت نام خدا که جبرئيل از وى مى‏خواست چگونه است، پرسيد: ما اقرا؟ يعنى: چه بخوانم؟ و نام خدا که بايد قرائت کنم چيست و ترکيب آن چگونه است؟ جبرئيل بار ديگر تکرار کرد و گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم / اقرا بسم ربک الذي خلق /...»؛ يعنى نام خدايت را قرائت کن و بگو بسم الله الرحمن الرحيم.

در اين مورد چند حديث معتبر و بسيار جالب در چند منبع مهم اسلامى و شيعه هست که از هر نظر جالب مى‏باشد. ولى جاى کمال تأسف است که چرا مفسران ما اين دو حديث را در تفسير سوره «اقرا» نياورده‏اند. حديث اول درکتاب «کافى‏» باب «فضل قرآن» است که امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «نخستين چيزى که بر پيغمبر نازل شد بسم الله الرحمن الرحيم، اقرا بسم ربک بود.»

حديث دوم در «عيون اخبارالرضا» شيخ صدوق از امام هشتم حضرت رضا (ع) روايت مى‏کند که فرمود: «اولين بار که جبرئيل بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله) نازل شد گفت: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم - بسم الله الرحمن الرحيم - اقرا بسم ربک الذى خلق...»

‏حديث‏سوم در «محاسن برقى‏» ج 1، ص 41 ازصفوان جمال روايت مى‏کند که گفت‏حضرت صادق (ع) فرمود: هيچ کتابى ازآسمان نازل نشد مگر اين که در آغاز آن «بسم الله الرحمن الرحيم‏» بود.8

با توجه به اين سه حديث ارزنده و گويا، مى‏گوييم که پيک وحى الهى، سورة اقراءرا به عکس آنچه مشهور است، نخست هنگام بعثت‏باشش آيه آورد: آيه اول همان «بسم الله الرحمن الرحيم‏» بود. و از پيغمبر خواسته بود همان آيه اول يعنى «بسم الله الرحمن الرحيم‏» را قرائت کند؛ يعنى قبل از هر چيز «بسم الله‏» بگويد و سرآغاز کارنبوت خود را با نام خدا، آن هم بدان گونه که خدا خواسته بود، هماهنگ سازد.

پس «اقراء بسم ربک‏»؛ يعنى: نام خدايت را بخوان. مطابق نقل على بن ابراهيم قمى در تفسيرش، پيغمبر پرسيد چه بخوانم؟ جبرئيل مجددا گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم - اقرا بسم ربک الذى خلق‏». يعنى نام خدا را که مأمور هستى بخوانى، همين «بسم الله الرحمن الرحيم‏» است. و پيغمبر بار دوم «بسم الله‏» را براى نخستين بار خواند و با آن آشنا شد. همان که خود پيغمبر بعدها به ما دستورداده است که هيچ کارى را آغاز نکنيد مگر اين که اول بگوييد: «بسم الله الرحمن الرحيم‏».

‏آرى، هنگامى که حقايق اسلامى را برگزيدگان الهى بيان کنند، چنين خواهد بود که مردم بى‏خبر را با آنچه واقعيت دارد آشنا مى‏سازند.

به عبارت روشن‏تر، آنچه خداوند به وسيله جبرئيل در آغاز وحى و اولين لحظة پيغمبرى خاتم انبيا (ص) ازآن حضرت خواسته بود به زبان آورد و قرائت کند، فقط گفتن «بسم الله الرحمن الرحيم‏» بود! بقيه آيات همان طور که پيک وحى مي‌خواند، مانند مواردبعدي در دم در سينه مقدس آن حضرت نقش مى‏بست و ديگر نيازى به تکرار پيغمبر نداشت تا از حفظ کند. اين بود واقعيت‏بعثت از زبان ائمه اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام)، و توضيح ما به طور اجمال.



پى‏نوشت: ‏

‏1- در زيارت وارث حضرت سيد الشهداء امام حسين(ع)مى‏خوانيم که: «گواهى مى‏دهم تو نورى بودى در صلب‏هاى شامخ پدرانت و رحم‏هاى پاک مادرانت، به طورى که ايام جاهليت نتوانست آن را با اخلاق و آداب و رسوم پليد خود آلوده سازد، و چهره درخشان آن را دگرگون گردان.» *‏2- حديث عايشه درباره آغاز وحى که مستند همگى دانشمندان سنى و شيعى است، در جزء اول «صحيح بخارى‏» و تفسير سوره اقرا جزء سوم آن، و باب ايمان «صحيح مسلم نيشابورى‏» و تفسير سوره اقرا در «صحيح ترمذى‏» و سنن نسائى آمده است. *3- کتاب «اجتهاد در مقابل نص‏»، ترجمه النص و الاجتهاد مرحوم شرف الدين به قلم نويسنده اين سطور، ص 412 ‏*‏4- «سيره حلبيه‏»، ج اول، ص33 تا 42* 5- به يارى خداوند اين کتاب با تفصيل بيشترو تحقيق کامل در آينده منتشر خواهد شد. * 6-«بحار الانوار» علامه مجلسى، ج 18، ص 205 و ج 17، ص 309، چاپ جديد. *7- مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 36 *‏‏8- مفاخر اسلام، تأليف نويسنده، ج 1، ص 368‏

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر