( 4.5 امتیاز از 2319 )

عصر شیعه : از امام باقرعليه السلام نقل شده كه فرمود: زمانى كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در رحبه بودند مردم اطراف حضرت جمع شده و عده‏ اى از حضرت سؤال مى‏ كردند و عده‏ اى هم به فرمايشات حضرت گوش فرا مى‏ دادند،

مردى به پا خاست و گفت: سلام و رحمت و بركات خدا بر تو اى اميرالمؤمنين؛ حضرت با دو ديده پر فروغ خود نگاهى به آن مرد كرده و جواب سلامش را داد و فرمود: تو كيستى؟ جواب دادى: من مردى از رعيت‏ها و شهروندان شما هستم. حضرت فرمود: تو از رعيت و مردم شهرهاى ما نمى‏ باشى، اگر يك بار به من سلام كرده بودى هرگز بر من مخفى نمى‏ ماند و تو را مى‏ شناختم.
 آن مرد گفت: اى اميرمؤمنان؛ از شما امان مى‏ خواهم. حضرت فرمود: از زمانى كه داخل مملكت من شده‏ اى كار خلافى انجام داده‏ اى؟ مرد گفت: نه. حضرت فرمود: شايد تو از مردان جنگ هستى؟! گفت: بله. حضرت فرمود: زمانى كه جنگ تمام شده و ستيزى نيست، ورود تو مانعى ندارد. مرد گفت: مرا معاويه پنهانى به سوى شما فرستاده تا اين‏كه از شما سؤالاتى را پرسيده براى او جواب ببرم، اين سؤالات را سلطان و پادشاه روم براى معاويه فرستاده و به او گفته: اگر تو وصى و جانشين محمدصلى الله عليه وآله هستى جواب اين سؤالات را برايم بفرست، اگر اين كار را انجام دهى ما از تو اطاعت نمائيم و برايت جوائزى بفرستيم؛ ولى معاويه در جواب اين مسائل درمانده گشته است و مرا به سوى شما فرستاده تا از شما جواب مسائل را بپرسم و برگردم.
 حضرت فرمود: خداوند بكشد فرزند هند جگر خوار را، چقدر او و اطرافيانش كور و گمراهند! همانا او جاريه ‏اى را آزاد نمود ولى خودش هم نتوانست با او ازدواج نمايد. (مراد حضرت از اين تعبير تشبيه خلافت مسلمين است به كنيزى كه معاويه او را از دست اهل آن بيرون آورد، ولى خود او هم نتوانست از عهده آن بيرون آيد.)
 خداوند حكم كند بين من و اين امت، همانا قطع كردند رحم مرا، و ايام و روزگار مرا ضايع نمودند و حق مرا دفع كرده و از من گرفتند، و مقام بلند مرا تحقير كرده ناچيز شمردند، و در جنگ با من اتفاق كردند.
 سپس فرمود: حسن و حسين و محمد را نزد من حاضر نمائيد، وقتى كه آن‏ها حاضر شدند، فرمود: اى مرد شامى؛ اين دو فرزند رسول خدايند و محمد فرزند من است، از هر كدام از اين سه نفر مى‏ خواهى سؤال كن. مردى شامى گفت: من از آن مردى كه موى بلند دارد سؤال مى‏كنم. امام در آن حال بسيار سن كمى داشت.( ۱) امام حسن‏ عليه السلام فرمود: اى مرد شامى؛ هر سؤالى مى ‏خواهى مطرح كن. مرد شامى پرسيد: بين حق و باطل و بين آسمان و زمين و بين مشرق و مغرب چقدر فاصله وجود دارد؟ معناى قوس و قزح چيست؟ ارواح مشركين در كدام منزل جاى مى‏ گيرند و ارواح مؤمنين در كجا؟ مُخنّث به چه كسى گفته مى‏ شود، و آن ده چيزى كه بعضى از بعض ديگر شديدترند كدامند؟
 امام حسن ‏عليه السلام فرمود: بين حق و باطل چهار انگشت فاصله است، آنچه را كه با چشم خود ببينى حق و آنچه كه با دو گوش خود شنوى (در بيشتر موارد) باطل است، مرد شامى گفت: درست گفتى.
 فرمود: اما فاصله بين آسمان و زمين، دعاى مظلوم و يك چشم به هم زدن است، هر كس غير از اين را به تو گفت تكذيب كن.
 پس فرمود: فاصله بين مشرق و مغرب سير يك روز خورشيد است (كه از اول طلوع آن شروع مى‏ شود و به غروب آن ختم مى‏ گردد). مرد شامى گفت: درست گفتى. مرد شامى پرسيد قوس و قزح به چه معناست؟
 حضرت فرمود: واى برتو، هرگز نگو قوس و قزح؛ زيرا قزح اسم شيطان است در حالى كه قوس از آن خداست و آن علامت و نشانه بركت و كثرت محصولات است، و امانى است براى اهل زمين از غرق شدن.
 اما سرزمينى كه ارواح مشركان در آن جاى مى‏ گيرند به آن برهوت گفته مى‏ شود و سرزمينى كه ارواح اهل ايمان در آن جاى خواهند گرفت سلمى گفته مى ‏شود.
 اما مخنّث به كسى گفته مى ‏شود كه زن و يا مرد بودن او معلوم نباشد ، در اين مورد بايد صبر كرد اگر مرد باشد محتلم مى‏ شود و اگر زن باشد حائض گشته و سينه ‏هاى او ظاهر مى شود، در غير اين صورت به او گفته مى‏ شود كه، بر ديوار ادرار كند ، اگر ادرار او در ديوار فرو رفت مرد است و اگر فرو نرفته و برگشت مانند ادرار شتر، او زن است.
 اما ده چيزى كه بعضى از بعض ديگر شديدتر است: سخت‏ ترين چيزى كه خداوند خلق فرموده سنگ است و سخت‏ تر از آن آهن است كه با آن سنگ شكسته مى ‏شود، و شديدتر از آهن آتش است كه آهن را ذوب مى ‏كند، و شديدتر از آتش آب است كه آتش را خاموش مى‏ كند، و شديدتر از آب ابر است كه آب باران را حمل مى‏ کند، و شديدتر از ابر، باد است كه آن را حركت مى ‏دهد، و شديدتر و با عظمت‏تر از باد مَلَكى است كه باد را مى ‏فرستد، و با عظمت‏ تر از آن ملك، عزرائيل است كه جان آن ملك را مى‏ گيرد، و شديدتر از ملك الموت مرگ است كه ملك الموت را مى ‏ميراند، و شديدتر از مرگ، امر خدا و اراده اوست كه مرگ را مى‏ ميراند.۲
 در اين حال مرد شامى گفت: شهادت مى‏ دهم كه تو حقيقتاً فرزند رسول خدايى، و على اولى به امر خلافت است از معاويه. سپس اين جواب‏ها را نوشت و براى معاويه فرستاد، و معاويه نيز آن‏ها را براى پادشاه روم فرستاد. پادشاه روم در جوابش نوشت: اى معاويه؛ چرا با غير از كلام خودت جواب مرا مى ‏دهى، به مسيح قسم مى‏ خورم كه اين‏ها جواب تو نبود، و جز سرچشمه گرفته از معدن نبوت و رسالت نبوده و اما تو اگر درهمى از من درخواست كنى به تو نمى‏ دهم.
پاورقی:
۱- امام حسن ‏عليه السلام در زمان خلافت پدرشان بيش از سى سال سن داشتند.
۲-  بحارالانوار: 10/129-132.
 
منبع : کتاب امام مجتبی علیه السلام روح قلب مصطفی (صلی الله علیه و آله )
تالیف:آیت الله رحمانی همدانی
ناشر: عطر عترت 
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر