
توچقدر مردي اي مرد تو چه حد بزرگواري؟!
عصر شیعه ـ دكتر محمد شيخالرئيس كرماني عضو هيات علمي دانشگاه
علي اي كمال مطلق، تو ولي كردگاري
تو فروغ جاوداني، تو فريد روزگاري
به ولايت تو آدم به فرشته گشته مسجود
كه به صدر آدميت تو مدال افتخاري
تو خلاصه وجودي تو سحاب لطف وجودي
تو جلال كوهساري تو جمال نو بهاري
به جهان خلقت الحق چو نبود روح و رونق
رشحات رحمت حق ز تو ساخت شاهكاري
به شرافت ولادت چه خوش است اين سعادت
كه به خانهي خدايت به شرف قدمگذاري
تو به هر طرف كني رو، ره حق بود همان سو
كه بگفتهي پيمبر تو هميشه حقمداري
به حرا تو با پيمبر شنوي پيام داور
تو خزانه دار وحي يي، تو به وحي پاسداري
چوبه «يوم دار» از قوم همه بانگ لا برآمد
به جز از تو مصطفي را احدي نگفت آري
كه سپرد دل به مردن كه رسول حيذوالمن
ز هجوم خيل دشمن سپرد ره فراري؟
به حنين و بدر و خندق ز تو فتح شد محقق
به شكست اهل خيبر كه به جز تو كردكاري؟
به احد مجاهدي تك كه بگفت جبرئيلش
به حمايت از محمد، علي است و ذوالفقاري
تو برادر محمد تو در علوم سرمد
كه «اريكه سلوني» به تو يافت انحصاري
تو چو هاروني زموسي به مقام «انت مني»
به جز اينكه از نبوت تو به رتبه بركناري
به تو عشق ورزد از جان دل پاك اهل ايمان
ز شرار كنيه، جوشان سر هر سياهكاري
به سماحت رسالت چو رسيد حكم « بلغ»
ز امامتت سخن گفت به بيان آشكاري
به غدير خم پيمبر به زبان دلنشين گفت
كه تو جانشين اوئي تو وصي تاجداري
اگر او نبود يكسربه حمايت از پيمبر
نگرفت شرع انور به روي زمين قراري
اگر آفتاب برگشت به افق به حرمت تو
نه عجب كه ذات باري به تو داده اقتداري
گل گلشن پيامبر به توگشت يار و همسر
كه نبود از تو بهتر نه شهي نه شهسواري
به نبرد حق ستيزان تو نماد رعد و برقي
به نوازش يتيمان تو نواي جويباري
به عبادت الهي همه عجز و اشك وآهي
چو به طبل جنگ كوبند يله مردكارزاري
شرف و كرامت و عدل زتو يافت رنگ و رونق
ره مردي و مروت زتو يافت اشتهاري
تو امير مؤمنيني توبه رتبه برتريني
زچه بر دو دست پاكت اثرات پينهداري؟!
به جز از تو اندر عالم چه كسي به ياد دارد
كه زخاكدان به دامن ننشيندش غباري
چو به مسجد آن ستمگر بشكافت نازنين سر
به خداي كعبه سوگند تو شهيد رستگاري
به پسر كني سفارش كه به قاتلت دهد شير
تو چقدر مردي اي مرد تو چه حد بزرگواري؟!
تو نماد هل اتائي تو بحق ولي مائي
تو چو نفس مصطفائي تو محك به هر عياري
تو قسيم نار و جنت همه كاره در قيامت
به اميدي از شفاعت دل هر اميدواري
به سقايت تو سرور همه چشم اهل محشر
كه به دوستان ز كوثر دهي آب خوشگواري
ز حديث طير مشوي شود اين دو نكته روشن
تو عزيز مصطفايي تو حبيب كردگاري
ببرند منبرت را بزنند همسرت را
به صلاح دين كني صبر تو چقدر بردباري؟!
در علم و عدل بستند چو در تو را شكستند
به اميد عدل مهدي من و چشم انتظاري
دل دهر تا قيامت همه ميتپد به يادت
كه فتوت و كرامت زتو مانده يادگاري
ز وفات شادمانم به دليل آنكه دانم
تو به مهر بر سرمن لحظات احتضاري
نسزايد از تو اي شيخ صفت علي سرودن
سخني نسفته گفتي كه زگفته شرمساري
تو رئيس و شيخي امانه رئيسي و نه شيخي
مگر از غلامي او بدهندت اعتباري