
اسلام به كفر پناهنده نميشود
واپسين روزهاي زندگي شهيد مشروعهخواه، مرحوم آيتالله العظمي حاج شيخ فضلالله نوري(قده)، از جذابترين و خواندنيترين سرفصلهاي حيات آن بزرگ به شمار ميرود.
واپسين روزهاي زندگي شهيد مشروعهخواه، مرحوم آيتالله العظمي حاج شيخ فضلالله نوري(قده)، از جذابترين و خواندنيترين سرفصلهاي حيات آن بزرگ به شمار ميرود. چه اينكه بازخواني اين برهه از زندگي او، به تنهايي ميتواند پاسخگوي بسياري از سؤالات يا شبهاتي باشد كه در باب ايده و آرمان وي در طول تاريخ طرح گشته است. شيخ آخرين روزهاي زندگي را با نوعي انقطاع از خلق و تمامي علل و اسباب مادي به سر برد، چه اينكه آن روزها تهران به محاصره مشروطهخواهان درآمده بود و تمامي آنان كه در دورهاي به تأسي از او تظاهر ميكردند، از اطرافش گريخته بودند. شيخ اما با يقين قطعي به شهادت خود، بقاياي آنان كه با ارادت در آن روزهاي سخت دركناروي باقي مانده بودند را نيز مرخص كرد و خويش را آماده سرنوشت ساخت. در آن روزها در حيات شيخ شهيد يكي از مهمترين اتفاقات رخ داد. سفارت روسيه –كه در آن روزگار ملجأ برخي سياسيون مخالف مشروطه گشته بود- پرچم خويش را به منزل شيخ ارسال كرد كه وي با برافراشتن آن بر فراز سراي خويش، جان خويش از خطر برهاند و در پناه آن آسوده باشد. همه آنان كه در آن روزگاران شاهد احوال شيخ شهيد بودهاند، از رد قاطع اين پيشنهاد توسط وي خبر ميدهند. شيخ چنين كاري را وهن يك عالم دين ميدانست و شأن خويش را بس اجل از آن ميشمرد.
ذكر اين نكته ضروري است كه در آن روزهاي دشوار، تنها عدهاي اندك با شيخ شهيد ملاقات و نيز عده كمتري ماجراي ملاقاتهاي خويش را براي ثبت در تاريخ روايت كردهاند كه از جمله اين عده معدود، عالم جليل حضرت آيتالله آخوند حاج ملامحمدجواد صافيگلپايگاني، والد مكرم حضرات آيات حاج شيخ علي و حاج شيخ لطفالله صافيگلپايگاني است. آيتالله آخوند حاجملامحمدجواد صافيگلپايگاني كه خود از دوستان و ارادتمندان شيخ بود، در روزهاي پرخطر پيش از فتح تهران، براي انجام امري شرعي با شيخ شهيد ملاقات كرد و در حاشيه اين ديدار، درباره رخدادهاي روز با وي به گفتوشنود پرداخت. آنچه مرحوم صافي از گفتههاي شيخ شهيد در اين ملاقات نقل كرده، از اسناد موثق تاريخي درباره رويكرد وي در واپسين روزهاي حيات و قبل از اعدام فجيع وي به دست مشروطهخواهان است.
از گفتههاي شيخ شهيد در اين ملاقات تاريخي، دو روايت از سوي فرزندان آيتالله آخوند حاجملامحمدجواد صافيگلپايگاني وجود دارد كه تقريباً يكسان است. روايت اول را مرحوم آيتاللهالعظمي حاجشيخعلي صافيگلپايگاني در ديدار با اعضاي گروه تاريخپژوهي مؤسسه پژوهشي امام خميني (ره) نقل كرده كه در كتاب «مشروطه از ديدگاه صاحبنظران» نشر يافته است. روايت دوم را حضرت آيتاللهالعظمي حاج شيخ لطفالله صافي در مقدمه اشعار پدر ارجمندش و در ضمن نگارش شرح حال وي، به رشته تحرير درآورده است.
در باب حيات علمي و عملي راوي ارجمند نيز بايد گفت:آيتالله آخوند ملامحمدجواد صافيگلپايگاني در سال (1294 ش) يا (1287 ق) در بيت علم و تقوا در گلپايگان به دنيا آمد. وي به اقتضاي شوق فطري و سيره خانوادگي، از همان آغاز نوجواني به تحصيل علوم ديني روي آورد و پس از اتمام مقدمات و سطح، در محضر حضرات آيات؛ سيدمحمدباقر درچهاي، ميرزا جهانگيرخان قشقايي، حاجآقا نورالله اصفهاني، آقا محمدتقي نجفي اصفهاني، ميرزا هاشم چهارسوقيخوانساري و شيخ محمدعلي ثقهالاسلام به مدراج بالاي علمي دست يافت. آيتالله صافي كه از همدرسان حضرات آيات سيدحسين بروجردي، حاجآقا رحيم ارباب و سيدابوالحسن اصفهاني بود، از آن پس به تدريس روي آورد و همزمان به درس آيتالله شيخ فضلالله نوري در تهران حاضر شد. ايشان پس از آن ساكن گلپايگان گرديد و ضمن تدريس و تأليف به ارشاد مردم پرداخت، ضمن اينكه از فعاليتهاي سياسي نيز غافل نبود. از جمله اقدامات ايشان، ميتوان مبارزه بيامان با انحرافات و مفاسد ديني مانند بهائيت و تصوف دروغين، مخالفت با خانها و فئودالها، رويارويي با كشف حجاب و مفاسد دوران پهلوي و احياي شعائر ديني و بزرگداشتهاي مذهبي نام برد. همچنين از آيتالله صافي تأليفات گوناگوني بر جاي مانده كه رسالههاي متعدد فقهي، مصباحالفلاح در دو جلد در اخلاق، گنجينه گهر در حديث و ديوان اشعار از آن جمله است. سرانجام آن بزرگوار در شب پانزدهم بهمن 1337 ش برابر با 25 رجب 1378 ق در 88 سالگي در گلپايگان بدرود حيات گفت و پس از تشييع باشكوه در زادگاهش و نيز قم و با نماز آيتالله بروجردي، در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه(س) مدفون گرديد.
روايت نخست:
آيتالله العظمي حاجشيخعلي صافيگلپايگاني
«درباره مرحوم حاج شيخ فضلالله. آن مرحوم، هم علماً و هم عملاً از بزرگان است. در كتاب وسائلالشيعه چاپ امير بهادر، خطي هم از مرحوم حاج شيخ در كنارش ميباشد.
همسر مرحوم شيخ، زني نجيب و آدم فاضل و دختر مرحوم محدث نوري بود. مقصود اينكه پدرم، مدتي در تهران مقيم بود و علما و متدينان به اطراف او گرد آمده و اظهار لطف مينمودند. زمان مشروطه بود و علما از مشروطه طرفداري ميكردند. مرحوم حاج شيخ فضلالله هم از شخصيتهاي مشروطه بود و بعد به «مشروطه مشروعه» معتقد شد، هنگامي كه مشروطه را از دست متدينان و اهل علم گرفته بودند. ايشان ميگفت: وقتي مجاهدان تهران را فتح كردند، من با حاج شيخ خيلي مراوده داشتم، اما ديگر نميشد به راحتي پيش او رفت. آقايي آمد و گفت كه من كاغذي دارم و حاج شيخ بايد آن را امضا كند. نامه هم از طرف مرحوم نجمآبادي بود. من گفتم كه ملاقات ممنوع است و نميشود او را ديد. او همچنان اصرار كرد و من كسي را ميشناختم كه به وسيله او ميتوانستم به نزد شيخ فضلالله بروم. به او گفتم: از آقا وقت بگير. بعد مرحوم حاج شيخ فرموده بودند كه بعد از نماز مغرب و عشا اينجا بيايند. ميگفت: من به منزل ايشان رفتم. ابتدا به كتابخانه بزرگ و بعد به اتاقي وارد شدم كه تاكنون آنجا نرفته بودم، در آنجا هم كتاب زياد بود. ديدم مرحوم حاج شيخ نشسته و چيزي هم به زيرش انداخته است و دستش را به پايش ميمالد و ناراحت است. چون به ايشان حمله كرده و تيري به پايش زده بودند. از من پرسيد كه چه خبر است؟ من ميخواستم به مرحوم حاج شيخ بگويم كه مثلاً ممكن است به ايشان توهين كنند يا اذيت نمايند و اصلاً احتمال نميدادم كه اتفاقهايي روي دهد و او را دار بزنند. فكر ميكردم، مثل زمان محمدعلي شاه كه مرحوم بهبهاني را به كرمانشاه تبعيد كرد، ايشان را هم تبعيد كنند. براي اينكه بتوانم مطلب را بگويم، گفتم: شنيدهام به كالسكه يكي از دولتيها حمله كردهاند و او خودش را پنهان ساخته و وقتي به منزلش رفته، بيرقي بر سر درِ منزلش زده و محفوظ مانده است. مرحوم حاج شيخ متوجه شد كه چه ميخواهم بگوي؛ بنابراين گفت: ميگويي، من هم اين كار را بكنم؟ من گفتم، اگر قرار است به شما ضرري برسد و توهيني بكنند، شايد اين كار اشكال نداشته باشد. ايشان فرمود: من با شما مباحثه ميكنم كه آيا اين كار را بكنم يا نه؟ بعد فرمود: من در نظر خارجيها از علماي تراز اول مسلمانان و شيعه محسوب ميشوم و اگر اكنون بيايم و به سفارت خارجيها پناهنده شوم، اين پناه بردن تشيع و اسلام به آنان است، پس در اينجا شخص من مطرح نيست، اما اگر بيايند و توهين كنند، خوب، بيايند مرا بگيرند، ديگر بالاتر از كشتن كه نيست. بيايند مرا بكشند، من يك نفر هستم. من ابداً حاضر به اين كارها نيستم. مرحوم والد ميفرمود، اين ملاقات آخر بود كه سه، چهار شب بعد او را گرفتند و به شهادت رساندند ـ رحمه الله عليه ـ». (1)
روايت دوم:
آيتاللهالعظمي حاج شيخ لطفالله صافيگلپايگاني
«مرحوم والد، از نمونههاي شجاعت و استقامت مرحوم شيخ شهيد در تن ندادن او به هيچگونه سلطه بيگانه، اگرچه به بهاي از دست دادن جان باشد، مواردي را نقل ميكردند كه با وجودي كه مكرراً از ايشان شنيدهام، چون دهها سال ميگذرد و نقل عين الفاظ ايشان مقدور نيست، مضمون و محتواي تقريبي آن را بيان ميكنم. ميفرمودند زماني كه مجاهدين (مشروطهخواهان) تهران را تسخير كرده و مستبدين چه آنان كه اصولاً با مشروطه مخالف بودند و چه آنها كه آن را در چارچوب و به قول خودشان چون شيخ شهيد مشروعه ميخواستند، مورد اذيت و ترور بودند و مقاومتشان از بين رفته بود، شيخ نيز در منزل محاصره شد و شخصاً با توجه به اينكه مخالفين مشروطهخواهان در موقع تسلط خود مرحوم سيد عبدالله بهبهاني را تبعيد كردند، اين احتمال را ميدادند كه مجاهدين نيز نسبت به ايشان بيشتر از تبعيد عمل نكنند، هر چند بسياري احتمال اعدام را جدي ميدانستند.
به هر صورت يكي از آقايان محترم گلپايگان به نام حاجآقا فخر كه از فضلا و سادات جليلالقدر و متعبد بود، از من خواست حاكمي را كه از سوي مرحوم آقا شيخ هادي نجمآبادي كه از بزرگان علماي تهران بود و يكي ديگر از علما ـ كه نامش را يا ايشان فراموش كرده بود يا من فراموش كردهام ـ كه در مورد خاصي صادر شده بود، براي تنفيذ نزد شيخ ببرم، چون آن موقع متداول بود براي تأكيد حكم صادره از مجتهدي مجتهد ديگر هم آن را امضا و تنفيذ ميكرد. عذر خواستم و گفتم ملاقات با ايشان علاوه بر خطر مزاحمت و گرفتار شدن به دست مجاهدين سهل نيست. آن سيد جليلالقدر اصرار كرد و سرانجام پذيرفتم. به شخصي كه ـ ايشان نام او را بردند، ولي فراموش كردهام ـ و متصدي امور شيخ و در مدرسه دارالشفاء مقابل در ورودي مسجد شاه سابق (امام خميني فعلي) بود، تمايلم را به ديدار با شيخ گفتم. بنا شد بعد از نماز عشا او به مدرسه بيايد و به اتفاق هم خدمت ايشان برويم. اين كار انجام شد و بالاخره ايشان را در اتاق كوچكي كه در عقب اتاقي بود كه معمولاً از اشخاص پذيرايي ميكردند ملاقات كردم. شخصي به نام شيخالشريعه ترك نيز حضور داشت. پس از تعارفات، احوالپرسي و پذيرايي آن احكام را به ايشان دادم. ايشان حكم مرحوم آقا شيخ هادي را امضا كردند، اما از امضاي حكم ديگر چون نميشناختند عذر خواستند. سپس از من سؤال كردند: «تازه چه خبري داريد؟» جواب دادم: «خبرها را كم و بيش شنيدهايد، مجاهدين تهران را گرفتهاند و اشخاص را دستگير ميكنند و هر كاري بخواهند انجام ميدهند.» پرسيدند: «چه بايد كرد؟»
آن روزها مرسوم بود شخصيتها براي حفظ جان خود و در امان ماندن از يورش مجاهدين به خانهشان از يكي از سفارتخانههاي خارجي ميخواستند تا پرچم دولت متبوع خود را بر سر خانه آنها نصب كنند. گفتم امروز مجاهدين به مشيرالسلطنه در بين راه در حالي كه سوار بر درشكه يا كالسكه بود شليك كردند و او خودش را در كالسكه انداخت و سورچي او كالسكه را به منزل رساند و فوراً از سفارت روس درخواست پرچم كرد و پرچم روسيه را بر سر منزلش نصب كردند و بدين ترتيب از تعرض مجاهدين مصون ماند.
آن شهيد بزرگ فرمود: «يعني ميگوييد من هم به سفارت روسيه پناهنده شوم؟» گفتم: «مطلب از اين حرفها گذشته است و شما را متهم به ارتباط با سفارت روسيه و به نام شما نامهاي منتشر كردهاند كه به سفارت روس نوشتهايد.» سؤال كردند: «شما آن نامه را ديدهايد؟» پاسخ دادم: «ميدانم تهمت و افتراست. مقصودم اين است كه در خارج اينگونه شايع كردهاند و همان چيزي را كه شما و هر عالم و روحاني از آن مثل كفر ابا دارد به شما نسبت ميدهند.» گفت: «در روز عاشورا وقتي حضرت سيدالشهدا(ع) در مقام اتمام حجت و هدايت برميآمدند، براي اينكه نگذارند حضار سخنان آن حضرت را بشنوند، دست بر دهانها ميزدند و فرياد و هياهو سر ميدادند و حال وضع به اين منوال است كه نميگذارند حرفم را بزنم و تهمتهايي را كه به من ميزنند جواب دهم، اما در اصل اين مسئله با شما صحبت ميكنم كه آيا جايز است براي من به جهت حفظ نفس خود به كفار پناهنده شوم و پرچم سفارت روس را بالاي منزلم بزنم؟»
در پايان فرمود:«من در انظار اجانب و كفار از تراز اول علماي اسلام محسوب ميشوم، باشم يا نباشم و اگر براي حفظ جانم پرچم كفار را بر سر خانهام بزنم مثل اين است كه اسلام پناهنده به كفر شود. اگر اينها مرا بكشند برايم آسانتر و گواراتر از اين است كه از بيم جان به كفار پناهنده شوم». (2)
پينوشتها:
-1 ر. ك به: مشروطه از ديدگاه صاحبنظران، گفتوشنود گروه تاريخ مؤسسه آموزشي و پژوهشي امامخميني با آيتالله حاجآقاعلي صافيگلپايگاني
-2 ر. ك به: مقدمه «صافينامه و فيض ايزدي» مجموعه اشعارآيتالله آخوند ملامحمدجواد صافيگلپايگاني به قلم آيتالله لطفالله صافيگلپايگاني
نویسنده : شاهد توحيدي